لعنت به این سئو

فارغ از استیل و کلمات کلیدی

لعنت به این سئو

فارغ از استیل و کلمات کلیدی

لعنت به این سئو

خوش دارم که در نیمه های شب در سکوت مرموز آسمان و زمین به مناجات برخیزم. با ستارگان نجوا کنم و قلب خود را به اسرار ناگفتنی آسمان بگشایم. آرام آرام به عمق کهکشانها صعود نمایم، محو عالم بی نهایت شوم . از مرزهای علم وجود در گذرم و در وادی ثنا غوطه ور شوم و جز خدا چیزی را احساس نکنم.
از پشت پنجره ی اتاق
از پشت پرده خاطرات غمزده
یاد تو
چه دلنشین و خنک
این جان خسته را نوازش می دهد
باد می آید و انگار تویی می گذری

پیام های کوتاه

دفتر دوران ما هم بایگانی میکند....

قرن تموم شد.

با همه دغدغه ها و تلخی ها و شیرینی هام به اتمام رسید.

قرنی رو شروع کردم که قطعا اواخرش رو نمیبینم. اواسطش رو هم یحتمل.

الان مثلا اونی که سال ۱۳۰۱ رو روع کرده بود برات اهمیت داره؟ برای کسی مهمه؟

نه.

تو هم بی اهمیت خواهی شد.

یک جمله از کتاب قطور تاریخ رو تشکیل خواهی داد و در گوشخ ای از کتابخانه خاک خواهی خورد.

ی چیز رو فهمیدم

داره اوضاع عوض میشه.

اونطوری که فکر میکنیم نیست همیشه.

حوصله ندارم.

 

دواش جز می چون ارغوان نمیبینم...

((در این قرنِ ناجورِ نادَخ که اتم شکافته میشه وُ مریخ لمس ولی همچنان بشر با نیشِ یک پشه می‌میره،، به‌راستی که آدمیزاد هیچ نداره جز هنر. آن هم در معنای بزرگ کلمه! جایی که بفهمیم فقط و فقط تماشای عمیق آسمان، زدودن خاک از روی یک کتاب، دست محبت کشیدن بر سر یک کودک، هرسِ درختان و... هم هنر هستند. یعنی هرچه هست هنر است و هرآنکه [آنچه] می‌بینیم هنرمند! باری. تمام نقل بنده همیشه همان است که جناب حافظ قرن‌ها پیش فرمودند : ای بی‌خبر بکوش که صاحب خبر شوی؛؛ تا راه'رو نباشی کی راهبر شوی...! ))

خدایا همسرم رو از تو میخوام.

خدایا کارمم از تو میخوام.

عقل ناقص و دو هزاری من چی میفهمه مگه؟؟ نهایت با همین دید محدود و عقل ناقص دو دو تا چهارتا کنم و ی مسیری رو انتخاب کنم.

فقط خواهش میکنم نزار عدم تقوا و عدم اخلاص و عدم نمازهای اول وقتم، توفیق خوبت رو از من بگیره.

خدایا بهترین مصلحتت رو از من نگیر به خاطر کارهام.

من جز تو کسی رو ندارم.

من جز تو کسی رو ندارم.

هر کاری هم کنم، هر چی هم بشه، خودت میدونی، توو دلم تو هستی. همه پشت و پناهم تویی.

آمال و آرزوها و خواسته ها و مصلحتم رو بهتر از من میدونی. به خاطر بی لیاقتی از من دریغش نکن.

ارباب حاجتیم و زبان سوال نیست.

خدایا برام نگهش میداری؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

ای خدای بی عرضه ها. ای خدای دل نگران ها.ای خدای جوانی های تلف شده. ای خدای استعداد های هدر رفته. ای خدای بیچاره ها.

 

حالا گل من برو چرخات رو بزن، کارهات رو بگن، آه و ناله ات رو بگن،نذرتو بگن،  اصن هر کاری دوست داری بکن. ولی راهش همونه:)

و من یتق الله یچعل له مخرجا

آدم ها چقدر سخت زندگی میکنند و چقدر راحت می میرند.

مرگ چقدر نزدیکه و داره دور ما پرسه میزنه.

+ سردار دیشب خوابید و دیگه صبح پا نشد. تو خواب ایست قلبی...به همین راحتی

 

در حضرت کریم تمنا چه حاجت است؟؟

یا ذالجلال و الاکرام

یا ذالجلال و الاکرام

یا ذالجلال و الاکرام

یا ذالجلال و الاکرام

یا ذالجلال و الاکرام

یا ذالجلال و الاکرام

+ اسم اعظم بکند کار خود ای دل خوش باش

+ مختصر سرمایی خوردم در این کروناییه و مادر شدیدا نگران. یاد دوست و همکار نازنینم می افتم ارسلان جان انیسی که ماه پیش از کرونا فوت کرد. چقدر دل مشغولی داشته. چقدر ترسیده وقتی خواستن ببرنش بیمارستان. هر وقت مختصر سرمایی میخوردم ترس برم میداره که نکنه آخرشه. سریع یاد دلمشغولی ها و اتاقم می افتم که بهش ذره ذره دارم وابسته میشم. این وابستگی مرگ رو سخت میکنه. خیلی سخت. دوست ندارم دلبستگی رو.

دوست دارم بشم مثل اون که گفت در عدم افکندم آخر خویش را، وارهاندم جان پر تشویش را. دوست داشتم وارهانم. اما چه سود؟؟ 

ساعت هشت شب.

نشستم تو مترو.

صندلی پشتیم یک زن و شوهر خیلی جوون و باحالن که حسابی هم با هم صمیمیند!

جقیقتا از قصد نزدیکشون نشستم ببینم چی میگن به هم.

به شکل حسادت آوری میگن و میخندن. ترس برم می داره که آیا من هم میتونم مثل اون اقا خانمم رو بخندونم؟ اصلا حرف یا خاطره ای پیدا میکنم براش تعریف کنم؟اینقدر این ترس در من قویه که بهضی وقتها میگم قید ازدواج رو بزنم.

کابوسم اینه حرفی نداشته باشم به همسرم بگم. حرف مشنرک نداشته باشیم. چه برسه به اینکه توانایی خندوندنش رو داشته باشم یا نه.

ذاتا آدم بگو بخند و شوخیم به نظرم. لااقل تو جمع دوستان نزدیک و همکارا و مدیرام که اینطوریم.

 

+ یک سناریوی بدتر : فکر کن با همسرت ساکت نشستی تو قطار، میبینی یک زوج خوشحال بگو بخند گنان میشینن جلوی شما و تا خود مقصد یک ریز حرف میزنند!

میگفت بزدلی.

راست می گفت. بزدلم. ترسو ام. عین سگ می ترسم.

بهم پیام که میده کلا می ریزم به هم. ته دلم آشوب میشه. از ترسش کلا قید اینترنت رو زدم. من یک بزدلم. از بی حرفی می ترسم. از اینکه حرف نداشته باشم. از صمیمی شدن. از حرف زدن. از خلوت کردن.

چرا؟؟ میترسم. از تعهد دادن می ترسم. از جدا شدن از محیط امنم می ترسم. دروغ میگم فراری ام از محیط امن. عین چیییی دروغ میگم. من ی دروغگو عوضی ام. 

میترسم. بزدلم. عین سگ می ترسم. جرات نمیکنم آنلاین شم جواب بدبختشو بدم.

 

کدومش رو تو دوست داری؟؟

 

 + ته همش به تو میرسم. به توی لعنتی. لعنتی ترین لعنتی.

فقط برای تو!

می گذارم توی جیبم

تا فردا بزنم به موهایت

فردا به تو می گویم چقدر دوستت دارم

فردا تو میفهمی

فردا تو هم مرا دوست خواهی داشت، میدانم.

آخ فردا....

 

(شل سیلور استاین )