لعنت به این سئو

فارغ از استیل و کلمات کلیدی

لعنت به این سئو

فارغ از استیل و کلمات کلیدی

لعنت به این سئو

خوش دارم که در نیمه های شب در سکوت مرموز آسمان و زمین به مناجات برخیزم. با ستارگان نجوا کنم و قلب خود را به اسرار ناگفتنی آسمان بگشایم. آرام آرام به عمق کهکشانها صعود نمایم، محو عالم بی نهایت شوم . از مرزهای علم وجود در گذرم و در وادی ثنا غوطه ور شوم و جز خدا چیزی را احساس نکنم.
از پشت پنجره ی اتاق
از پشت پرده خاطرات غمزده
یاد تو
چه دلنشین و خنک
این جان خسته را نوازش می دهد
باد می آید و انگار تویی می گذری

پیام های کوتاه

گذر عمرم به نفعم نیست. این گذشت عمر داره مسیر منو جدا میکنه از مسیری که داشتم میرفتم.

از مسیری که دوست داشتم برم.

اینطوریش رو دوست نداشتم. دوست نداشت اینطوری بشه.

دارم فکر میکنم همون پونزده سالگی اگه در اوج پاکی و صافی تموم شده بود قصه ام بهتر نبود؟ شبش که به اطمینان رسیده بودم فردا رو دیگه نمیبینم، خواب عجیبی دیدم و دلم به زندگی آروم شد. ولی خوب. بگم سر کاری بود زشته؟ البته شاید هم تو به تقصیر خود افتادی از این در محروم، از که می نالی و فریاد چرا می داری؟؟ خفه ساکت شو.

حال خودمو و این غصه خوردنای عالی مرتبه و انسانی نما رو ندارم. علایم بزرگ شدنه؟ یا علایم خشک شدن دل و سفت شدن قلبه؟ یا علامت ته نشین شدن ی عشق زمینی و آسمانیه؟

در هر صورت، خاک ایت

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۲۷ تیر ۰۱ ، ۰۳:۰۲

خدایا دلم فقط به تو قرصه. فقط دلخوشیم به توعه. اوضاع داغون جامعه رو که میبینم...ناکامی ها و تلخکامی ها رو که میچشم... افکار منفی و پریشان که به سمتم هجوم پیدا میکنند...إِنَّکَ وَلِیُّ نَعْمائِی، وَمُنْتَهَىٰ مُنایَ، وَغایَةُ رَجائِی فِی مُنْقَلَبِی وَمَثْوَایَ.

خدایا تو اون نوری هستی در دلم که همیشه وجودم رو گرم نگه می داره. ته ته ته دلم به تو خوشه. پس مبادا رها کنی دستی رو که گرفتی و دلی رو که گرم کردی.أَنْتَ إِلٰهِی وَسَیِّدِی وَمَوْلایَ. فَاجْعَلْ نَفْسِی مُطْمَئِنَّةً بِقَدَرِکَ و رَاضِیَةً بِقَضَائِکَ.

پانوشت ) قضا کدومه؟ قدر کدومه؟به کدوم باید راضی باشی وقتی همه اش دست خودت سپرده شده و تویی که باید تصمیم بگیری کدوم مسیر رو انتخاب کنی. 

خدا کند که نماند ز من نشانی و نامی

دلم میخواهد هیچ کس باشم. دلم میخواهد هیچ کسی نباشم و فقط در فنا غرق شوم.غرق نیستی و فنا مثل آن که گفت در عدم افکندم آخر خویش را، وارهاندم جان پر تشویش را

کسی روی خاک بیابان نوشت...

پانوشت ) فرمود خدایا آن گناهان مرا ببخش که باعث تغییر نعمت شده اند.

مبادا تو نعمتی باشی که خدا به خاطر گناهانم از من دریغ میکند.

مبادا تو فرصتی باشی که من با گناهانم در حال سوزاندن آن هستم

مبادا مبادا...

خدایا مبادا از تو جدا شوم.

خدایا این روزها بیش از هر چیزی نگران عاقبت بخیری خودم و اطرافیانم هستم. مبادا از تو جدا شوم و فرصت هایم را یکی یکی از دست بدهم و حسرت آنها را بخورم.

خدایا به قیمتی دست ما را بگیر

کسی روی خاک بیابان نوست

به هر قیمتی دست ما را بگیر

به هر قیمتی دست ما را بگیر

 

هیچ؟

 

قبلا نوشته بودم دوست دارم شبیه بی کس ترین های انسان های زمین باشم. اون ها که هیچ پشت و پناهی جزو پروردگارشون ندارند. اون ها که روی زمین مثل متواضع ها راه می رن. اون ها که همه از دستش در آسایشند به جز خودشون. خودآزارهای دوست داشتنی. اون ها که روی زمین ناشناخته اند و توی آسمونا درخشان و شناخته شده. اونا که به غیب ایمان دارند. یعنی چی این حرف؟ ایمان به غیب خیلی حرفه و خیلی مرتبه بالاییه. یعنی کاری رو انجام میدی که نمیدونی واقعا ارزش داره یا نه. نمیدونی در اخرت چه خبر خواهد یود. ی نوع معامله است. معامله با پروردگار. ریسک با پروردگار.آره. تقوا ریسکه. تقوا معامله است. از رو چیزی چشم می پوشی که نمیدونی برای چی باید این کار رو بکنی و نمیدونی ثمر خواهد داشت برات یا نه! و این عین اخلاصه.

اگر به بندگی ات ماند که ماند ورنه به عالم

خدا کند که نماند ز من نشانی و نامی

تو بسازی قشنگ تره.

 

دیگه طاقت ندارم.

دارم دیوونه میشم.

چه فرصت هایی رو از دست دادم.

قدرش رو ندونستم.

چه ظلمی کردم. چه فرصت سوزی عظیمی کردم.

دیگه چه مرگت بود.

چه گوهی بخورم

حالم بده

اعصابم خورده.

دیگه بسمه خدایا نمیخوای ی حرکتی بزنی؟؟ اقا من بی عرضه بی دست و پای. تو هم بی عرضه ای؟؟نشستی ببینی من چه میکنم. اقا من کاری نمیکنم.

خیالت راحت شد؟

ی چیزی بگو یاد تو نیفتم.

موهای سفیدم رو دارم هر بار تو ایینه به خود خیره میشم واضح تر و بیشتر میبینم.

سرگشته 

حیران

بلاتکلیف

نابودکننده عمر و فرصت های گذران

یا راد ما قد فات

 

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۱۰ فروردين ۰۱ ، ۲۰:۲۹