پسرک آمد مشهد و روبروی صحن و سرای شما ایستاد و گفت امام مهربانم من آمدم.
لبخند زدی و فرمودی باز هم که تنها اومدی بی عرضه. اینطوری نمیشه، خودم باید برات آستین بالا بزنم.
پانوشت : امام مهربانم....بزرگتر من... ما بی عرضه ها و بی دست و پاها چی کار باید بکنیم؟
امام مهربانم...امام مهربانم...من خراب کردم.شما درستش کن. با ی گوشه چشم میتونی دلمون رو باز کنی. من به فدای چشم مهربان شما.
- ۰ نظر
- ۳۱ مرداد ۰۱ ، ۱۹:۱۳