باید دست به ی معامله بزرگ بزنم.اینطوری که باید شادی رو بهت بدم تا تو بهم شادی حقیقی رو بدی.
جاش پیشت امن میمونه؟بهم برش میگردونی؟
باید به ی قدرت روحی بزرگی برسم که بتونم هضمش کنم.
باید رنج بزرگم رو به کار بزرگ تبدیل کنم.
کار بزرگم میتونه کسب قدرت روحی باشه و برای کسب این قدرت بزرگ باید ذهنم رو کنترل کنم و برای این هم باید اول توی لعنتی رو از فکرم بندازم بیرون.اما خوب دلم نمی اد.میترسم بزارمت کنار و فراموشت کنم. فراموش کنم تولدت مصادف شده با تولد عشق مشترکمون و میخوام بهت پیام بدم و حرف اخرم رو بهت بزنم.میترسم بسپارمت دست خدا.البته ی توافقی میکنم. اوکی؟ نمیدمت دست خدا برای خودش. امانت میدم بهش تا قدرت روحی پیدا کنم و بهت دیگه فکر نکنم و اون وقت ازش پست میگیرم. باشه؟ اون موقع دیگه حرف اخرم رو که بخوام بزنم بهت میگم تو به قدرت روحی و درشتی های شخصیت من نیاز داری و من هم به ظرافت و پیچیدگی های روح تو . پس بیا نه خودت رو محروم کن و نه من رو.بیا نه منو از دست بده و ن من تو رو. قول میدی فراموشت نکنم و امانتیم دست خدا جا نمونه؟؟؟ اره.همین کار رو باید بکنم. واسه همین ترجیح میدم امانت بسپارمت دست خدا .الان که خسته ام. طی هفته خسته ام. اخر این هفته امانت میسپارمت دست خدا. مثل موسی ولت میکنم تو نهر و خدا هم بهم میگه ما گرفتیم انچه را انداختی، دست حق را دیدی و نشناختی. بله عزیز من...بله...میسپارمت امانتی خدا. شاید هم سپردمت امانات رضا. همون تابلوی امام مهربانی که بهت دادم که جای خالیش به شدت توی اتاقم احساس میشه و کل انقلاب رو سرچ کردم و مثلش رو پیدا نکردم و توقع دارم خود امام رضا مثل اونو برام بیاره دم در خونه و بهم تحویل بده:)
+ حالم شبیه اون بچه ایه که گند بالا اوزده و دوست داشتنیش رو خراب کرده و گریه میکنه که برام درستش کنین و اما حاضر نیست دوست داشتنیش رو بده براش درست کنند. حالا هر چی عر بزنه وقتی حاضر نیست دل بکنه و زنجیرها رو از فکر و ذهنش باز کنه چه فایده؟
وگرنه در اصل باید آن به که کار خود به عنایت رها کند باشه. باید بند بگسل باش آزاد ای پسر باشه.
اول باید از قبرستان خودت بیای بیرون. بیا بیرون لامصب.نفس بکش اول.
پانوشت :تنها راهی که به ذهنم میرسه کسب عظمت روحیه. فقط اینطوری میتونم حریفت شم.
پانوشت : فقط بی معرفت نباش و قمار نخونش. حتی تو دلت. در این معامله ضرر نمیکنی.
پانوشت : بی معرفت نباش که در من یزید عشق/ اهل نظر معامله با اشنا کنند
پانوشت : کسی چه میدونه خدا از آستینش چی میخواد برام بیرون بیاره؟؟
پانوشت : فجعل نفسی مطمینه بقدرک...