لعنت به این سئو

فارغ از استیل و کلمات کلیدی

لعنت به این سئو

فارغ از استیل و کلمات کلیدی

لعنت به این سئو

خوش دارم که در نیمه های شب در سکوت مرموز آسمان و زمین به مناجات برخیزم. با ستارگان نجوا کنم و قلب خود را به اسرار ناگفتنی آسمان بگشایم. آرام آرام به عمق کهکشانها صعود نمایم، محو عالم بی نهایت شوم . از مرزهای علم وجود در گذرم و در وادی ثنا غوطه ور شوم و جز خدا چیزی را احساس نکنم.
از پشت پنجره ی اتاق
از پشت پرده خاطرات غمزده
یاد تو
چه دلنشین و خنک
این جان خسته را نوازش می دهد
باد می آید و انگار تویی می گذری

پیام های کوتاه

همه کارها رو من باید بکنم خدای عزیز دلم؟؟ اون وقت شما دست به سینه نشستی ی کناری و داری تر زدن من رو تماشا میکنی؟ شما همینطوری ایستادی و شیطان رو  ول کردی جون من همینطوری پست بزاره ؟

یادته همینطور رو بهش گفتم چی گفت؟ یادته وقتی بهش گفتم طلب دارم ازت چی کفت؟ گفت تو طلب داری.خدا رحمت کنه فاطمی نیا چقدر مخلصانه در اوج بیماری و گرفتاری کفته بود ما هیچ طلبی از خدا نداریم، اون وقت من حقیر ذلیل مسکین مستکین رو نگاه تو رو حضرت عباس .

پانوشت) کاش خاک بودم ولی  بهت سوظن پیدا نمی کردم. نمی‌دونم. دلم باز نمیشه ته ته ته تهش باهات. اینقدر آدم مزخرفی شدم که به شما هم سو ظن پیدا کردم. نمی‌دونم چقدرش تقدیرمه و چقدرش تقصیرم. اما میدونم سر این امتحانت ریدم.پاسمون کن وجدانا ناپلئونی.کارم به اینجا کشیده که برات تعیین تکلیف میکنم که از من چطوری امتحان بگیر...

پانوشت ۲) امیدوارم عمرم کفاف بده و پست های رحمانی هم شروع کنم و اصلا ی دسته بندی درست کنم تحت این دو عنوانِ پست های شیطانی و پست های رحمانی

باید دست به ی معامله بزرگ بزنم.اینطوری که باید شادی رو بهت بدم تا تو بهم شادی حقیقی رو بدی.

جاش پیشت امن میمونه؟بهم برش میگردونی؟

باید به ی قدرت روحی بزرگی برسم که بتونم هضمش کنم.

باید رنج بزرگم رو به کار بزرگ تبدیل کنم.

کار بزرگم میتونه کسب قدرت روحی باشه و برای کسب این قدرت بزرگ باید ذهنم رو کنترل کنم و برای این هم باید اول توی لعنتی رو از فکرم بندازم بیرون.اما خوب دلم نمی اد.میترسم بزارمت کنار و فراموشت کنم. فراموش کنم تولدت مصادف شده با تولد عشق مشترکمون و میخوام بهت پیام بدم و حرف اخرم رو بهت بزنم.میترسم بسپارمت دست خدا.البته ی توافقی میکنم. اوکی؟ نمیدمت دست خدا برای خودش. امانت میدم بهش تا قدرت روحی پیدا کنم و بهت دیگه فکر نکنم و اون وقت ازش پست میگیرم. باشه؟ اون موقع دیگه حرف اخرم رو که بخوام بزنم بهت میگم تو به قدرت روحی و درشتی های شخصیت من نیاز داری و من هم به ظرافت و پیچیدگی های روح تو . پس بیا نه خودت رو محروم کن و نه من رو.بیا نه منو از دست بده و ن من تو رو. قول میدی فراموشت نکنم و امانتیم دست خدا جا نمونه؟؟؟ اره.همین کار رو باید بکنم. واسه همین ترجیح میدم امانت بسپارمت دست خدا .الان که خسته ام. طی هفته خسته ام. اخر این هفته امانت میسپارمت دست خدا. مثل موسی ولت میکنم تو نهر و خدا هم بهم میگه ما گرفتیم انچه را انداختی، دست حق را دیدی و نشناختی. بله عزیز من...بله...میسپارمت امانتی خدا. شاید هم سپردمت امانات رضا. همون تابلوی امام مهربانی که بهت دادم  که جای خالیش به شدت توی اتاقم احساس میشه و کل انقلاب رو سرچ کردم و مثلش رو پیدا نکردم و توقع دارم خود امام رضا مثل اونو برام بیاره دم در خونه و بهم تحویل بده:)

+ حالم شبیه اون بچه ایه که گند بالا اوزده و دوست داشتنیش رو خراب کرده و گریه میکنه که برام درستش کنین و اما حاضر نیست دوست داشتنیش رو بده براش درست کنند. حالا هر چی عر بزنه وقتی حاضر نیست دل بکنه و زنجیرها رو از فکر و ذهنش باز کنه چه فایده؟

وگرنه در اصل باید آن به که کار خود به عنایت رها کند باشه. باید بند بگسل باش آزاد ای پسر باشه.

اول باید از قبرستان خودت بیای بیرون. بیا بیرون لامصب.نفس بکش اول.

پانوشت :‌تنها راهی که به ذهنم میرسه کسب عظمت روحیه. فقط اینطوری میتونم حریفت شم.

پانوشت :  فقط بی معرفت نباش و قمار نخونش. حتی تو دلت. در این معامله ضرر نمیکنی.

پانوشت : بی معرفت نباش که در من یزید عشق/ اهل نظر معامله با اشنا کنند

پانوشت : کسی چه میدونه خدا از آستینش چی میخواد برام بیرون بیاره؟؟

پانوشت : فجعل نفسی مطمینه بقدرک...

در پیاله ی شراب موقع نوشیدن عکس خودت رو میبینی. پس چطوری میشه که حافظ در پیاله عکس رخ یار دیده است؟ خیلی جالبه. موقعی که ساقی تعارف میکنه بهش سرش پایینه و شرم میکنه ساقی رو ببینه. اما رندانه از داخل پیاله عکس رخ یار رو میبینه و به اون خاطره که از شراب لذت میبره و به همین دلیل هم هست که بی خبران از لذت شرب مدامش رو نهیب میزنه. چون خودش این کار رو مخفیانه انجام میده و طبیعیه که بقیه هم بی خبر باشند.

حقیقتا مفاهیم عرفانی بسیار عمیقی که در این بیت نهفته است رو کنار بگذاریم، آیا تصور کردن و درک کردن این بیت به اندازه همون شراب روحانی لذت بخش نیست؟؟؟

جای دیگری فرمود ادب و شرم تو را خسرو مه رویان کرد، آفرین بر تو که شایسته صد چندینی

هوا هوای زیارت، هوا خراسانیست

هوا خراسانیست...

مصطفی ملکیان گفته رقت انگیزترین واقعه ها انهایی است که قوای ذهنی شما را از شما بگیرد وگرنه اگر شما تمام بدنتان معیوب باشد مثلا جذامی باشید خدای نکرده، ولی قواثی ذهنی تان را از دست نداده باشید حتی بر این جذام هم میتوانید تفسیری پیدا کنید.

در جای دیگری گفته بود اگه من بر اثر 65 سال زندگی ام ببینم که تکبر در من از میان رفتنی نیست، یعنی نشانم دهد زندگی که با تکبر نمیتوانم مبارزه کنم،باید بگویم حالا که اینطور است دو تا کار میکنم. یکی اینکه تکبر بد است اما خشنودی به سرنوشت خوب. پس دیگر به تکبرم ناخشنودی از سرنوشت را اضافه نکنم که الان زندگی ام دو بدی داشته باشد. یکی ناشکری از سرنوشت و دیگری تکبر. لا اقل بگذارم تنها یک بدی باقی بماند.

منظورش این است اوکی. اگه دو تا بدی داری و نمیتونی صفرش کنی، لااقل کمش کن. دو تا گل میخوری، حداقل ی دونه هم بزن :)

هم مستی شبانه و راز نیاز من...

همه دارن خودخوری و بال بال زدنم رو نگاه میکنند.

زاهد چو از نماز تو کاری نمیرود

هیچ کس هیچ کاری برام نمیکنه.

ی حلقه و لوپی دورم شکل گرفته که نمیتونم ازش خارج شم.

تنهای تنهام و مجبورم تنهای تنها دور خودم بچرخم.

در این دور باطل دارم پیر شدن و بی حوصله شدن خودم رو به نظاره میشینم.

چله زیارت عاشورا؟

نماز اول وقت؟

چه فایده وقتی امید نیست.

وقتی در درون خودت شوری مشاهده نمیکنی چه فایده؟ مبدا همه حرکات باید از درونت شکل بگیره.

کو؟

چه درونی؟

ی درون تیره و تار و خاموش و دخمه بسته.

اصولا حالم خوب نیست. به معنی واقعی کلمه. یعنی چی حال آدم خوب باشه؟من اون نیستم. حالم خوب نیست و کسی هم کمکم نمیکنه...

وقتی میگم هیچکس یعنی هیچ کس.

این پست رو شیطان نوشته.

میخوام ی سری نوشته درست کنم با عنوان پست شیطانی و داخل اون بزارم شیطان تا میتونه سیاه بنویسه :)

 

پناه بر نوشتن که نوشتن تخلیه روحی آدمی زاده است و با نوشتن میتوان به حفره ها و اعماق روح و ضمیر درون مراجعه کرد.

اگر از من حالم را بپرسی خوبم،

چشمانم به بندگی خدا داره باز میشه.

دوست دارم عظمت خدا رو حس کنم.

خدا بیشتر از همه چیز با تکبر و عظمتش با مخلوقش روبرو میشه. حتی بسم الله الرحمن الرحیم هم حاوی مقادیر قابل توجهی از کبر و غرور خداونده و  تنها حالتی که بنده در برابر خداوند باید داشته باشه ذلت و خاریه. فهمیدم که خدا آغوشش رو باز نکرده که زرتی بپری بغلش و باهاش پسر خاله شی. قرآنش رو هم که ورق میزنی اولین چیزی که به نظرت می آد نگاهخ کاملا بالا به پایین به بندگانه.

الحمد لک المجد و العظمه

خوش به حالت. باید خیلی کار کرده باشی روی خودت که این قدر مصمم خودت رو مستحق باده از جام تجلی صفات میدونی.  خیلی حرفه خودت رو مستحق بدونی واقعا.

پانوشت ) مثلا حافظ رو تو خواب ببینی و بهت بگه جز در مدح علی شعر نگفتم.

که خواجه خود روش بنده پروری داند

قابل توجه حضرت عالی.

این ی نکته.

نکته بعد هم اینکه هان مَشو نومید چون واقِف نِه‌ای از سِرِّ غیب، باشد اندر پرده بازیهایِ پنهان غم مخور. و نیز این که حال ما در فِرقت جانان و اِبرامِ رقیب، جمله می‌داند خدایِ حالْ گردان غم مخور

فرمود فضل الله المجاهدین علی القاعدین اجرا عظیما.

ی وقت هست به ی بچه کوچولو میگی پدر و مادرت رو چقدر دوست داره و میگه خیلی و منظورش از خیلی، اندازه ایه که دستش باز میشه. حالا وقتی یک بی نهایت و بی نهایت عظیم میگه اجر عظیم، منظورش چقدر عظیمه؟

دامنه های عظمت چقدره؟چقدر پاداش میده؟