خوش دارم که در نیمه های شب در سکوت مرموز آسمان و زمین به مناجات برخیزم. با ستارگان نجوا کنم و قلب خود را به اسرار ناگفتنی آسمان بگشایم. آرام آرام به عمق کهکشانها صعود نمایم، محو عالم بی نهایت شوم . از مرزهای علم وجود در گذرم و در وادی ثنا غوطه ور شوم و جز خدا چیزی را احساس نکنم. از پشت پنجره ی اتاق از پشت پرده خاطرات غمزده یاد تو چه دلنشین و خنک این جان خسته را نوازش می دهد باد می آید و انگار تویی می گذری
نه فردا نه …چند ساعت بعد هم نه …چند ثانیه دیگر هم نه… …همین الان برای مادرت یک کاری بکن اگر زنده است دستش را گر به آسمان رفته است … قبرش را …. اگر پیشت نیست … یادش را …. اگر قهری…چهره اش را …. اگر آشتی هستی پایش را… ببوس…