از یه جایی به بعد دیگه بزرگ نمیشی، پیر میشی
از یه جایی به بعد دیگه خسته نمیشی، میبُری
از یه جایی به بعد هم دیگه تکراری نیستی، زیادیئی…
- ۰ نظر
- ۱۹ اسفند ۹۱ ، ۲۲:۱۴
از یه جایی به بعد دیگه بزرگ نمیشی، پیر میشی
از یه جایی به بعد دیگه خسته نمیشی، میبُری
از یه جایی به بعد هم دیگه تکراری نیستی، زیادیئی…
موضوع انشا :
” خوشبختی
به نام خدا ..
خوشبختی یعنی قلب مادرت بتپد ، سایه پدرت بالای سرت باشد …
شبها وقتی می خوای بخوابی میبینی کسیو نداری ! که بهت فکر کنه !!! اینجاست که میفهمی برخلاف شلوغیه درونت ، چقدر تنهایی . . .
یــه حســی از تــو در مــن هســت
کــه میــدونــم تــو رو دارم
واســه بــرگشتنــت هــر شــب،
درارو بــاز میــزارم . . .
از انسـان هـای احسـاساتــی بـیشتـــر بـتـــرسیـــد ؛ آن ها قـادرند ناگهـانی، دیگــر گــریـه نکـننــد … دوسـت نــداشتـــه بــاشـنـــد … و قـیـــدِ همـــه چـیــز را بــزننــد… حتـــی زنــدگــــی
گونه هایت خیس است ؟ باز با این رفیق نابابت ، نامش چه بود ؟ هان ! باران … باز با “باران” قدم زدی ؟ هزار بار گفتم باران رفیق خوبی نیست برای تنهایی ها همدم خوبی نیست برای درد ها فقط دلتنگی هایت را خیس و خیس و خیس تر میکند
دیگــران چــون بــرونــد از نظــر، از دل بــرونــد
تو،
چنــان در دل مــن رفتــه کــه
جــان در بــدنــی . . .