عمری است که عمرم همه در کار دعا رفت
سه شنبه, ۲۳ فروردين ۱۴۰۱، ۱۲:۲۳ ق.ظ
دیگه طاقت ندارم.
دارم دیوونه میشم.
چه فرصت هایی رو از دست دادم.
قدرش رو ندونستم.
چه ظلمی کردم. چه فرصت سوزی عظیمی کردم.
دیگه چه مرگت بود.
چه گوهی بخورم
حالم بده
اعصابم خورده.
دیگه بسمه خدایا نمیخوای ی حرکتی بزنی؟؟ اقا من بی عرضه بی دست و پای. تو هم بی عرضه ای؟؟نشستی ببینی من چه میکنم. اقا من کاری نمیکنم.
خیالت راحت شد؟
ی چیزی بگو یاد تو نیفتم.
موهای سفیدم رو دارم هر بار تو ایینه به خود خیره میشم واضح تر و بیشتر میبینم.
سرگشته
حیران
بلاتکلیف
نابودکننده عمر و فرصت های گذران
یا راد ما قد فات
- ۰۱/۰۱/۲۳