لعنت به این سئو

فارغ از استیل و کلمات کلیدی

لعنت به این سئو

فارغ از استیل و کلمات کلیدی

لعنت به این سئو

خوش دارم که در نیمه های شب در سکوت مرموز آسمان و زمین به مناجات برخیزم. با ستارگان نجوا کنم و قلب خود را به اسرار ناگفتنی آسمان بگشایم. آرام آرام به عمق کهکشانها صعود نمایم، محو عالم بی نهایت شوم . از مرزهای علم وجود در گذرم و در وادی ثنا غوطه ور شوم و جز خدا چیزی را احساس نکنم.
از پشت پنجره ی اتاق
از پشت پرده خاطرات غمزده
یاد تو
چه دلنشین و خنک
این جان خسته را نوازش می دهد
باد می آید و انگار تویی می گذری

پیام های کوتاه

به غم انگیزترین صفحه ی دفتر برسی

به سرت هی بزند تا بروی رو به عقب
که به یک حادثه یا یک غم بهتر برسی

مرد بی شانه به هنگام شکستن یعنی...

کوهی از حادثه پنهان شده در من یعنی...
ترسم این است بیایی و صدایم نکنی
کوهی از درد ببینی و دعایم نکنی
ترسم این است صدایم به صدایت نرسد
بدوم با سر و سر باز به پایت نرسد
نکند حادثه ای باز به بادم بدهد
داغ فهمیدن یک راز به بادم بدهد
نکند جای تو را فاصله ات پر بکند
خاطره روی تورا سایه تصور بکند!
از تمام تو فقط فاصله ات سهم من است
عشق وا مانده ی بی حوصله ات سهم من است
آنقدر سوختم از فاصله بی تاب شدم
بین صد خاطره گندیدم و مرداب شدم
آه، مرداب شدم، تا که تو دریا بشوی
پای تو آب شدم، تا که تو سر پا بشوی
مو به مو پیر شدم تا تو کنارم باشی
از همه سیر شدم تا کس و کارم باشی
این همه شعر نگفتم که بخوانی،بروی
پای یک مرد زمین خورده نمانی،بروی
سخت ماندم که مرا یاد تو رسوا نکند
در خودم گریه کنم بغض دهان وا نکند
خبر رفتن تو تلختر از هر خبر است
بوسه دلگیرترین لحظه قبل از سفر است
بی تو حتی من از آغوش خودم دورترم
از کهنسالی این فاصله رنجورترم
تَرَم اندازه ی ابری که به باران بزند
تو در این شهر نباشی، به بیابان بزند
هرچه بر سر بزند عاقبتش وصلی نیست
جز غم انگیزی پاییز دگر فصلی نیست
آخرین فصل من از بودن تو فاصله داشت
یک بغل خاطره صد بغض هزاران گله داشت
گله یعنی نشود راه تو را سد بکنم
حال با خاطره های تو چه باید بکنم؟

زندگی را زیباتر کن

گاهی با
ندیدن ،نشنیدن و نگفتن
زندگی فقط مال ما نیست به همه تعلق دارد
پس زندگی را برای همه زیباتر کنیم.
.
.
گاهی فقط باید لبخندبزنی
و رد شوی
بگذار فکرکنند نفهمیدی….

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۲۰ آبان ۹۴ ، ۱۹:۳۲

ی عصر پاییزی که فکر میکردم عالی پیش میره شد یکی دیگه از بدترین روزای زندگیم...اومدم تو نمازخونه مترو پهن شدم زمین و گریه کردم.بلند گفتم اااا اینطوریه خدا؟؟؟میزنی؟؟؟دارم برات.ببین چطور می افتم جلوت به خاک.کاپشنو انداختم زمین و رفتم سجده و بلند بلند میگفتم اغثنی یا غیاث المستغیثین...میگفتم الهی رزا به رزایک×تسلیما لامرک...لا معبود ثواک...بعدش هم که اونوری افتادم و بلند بلند میگفتم در خاک فتاده ام کجایی؟؟؟بشتاب که چاره ساز مایی....


پشت این پنجره باران قشنگی ست گلم
 
حال من حال پریشان قشنگی ست گلم
 
قبل از آنی که بیایی چه کـــویری بودم ...
 
زندگی با تو چه گلدان قشنگی ست گلم

هـرگز تـو هـم مــانـنــد مـــن آزار دیــدی؟
یــار خــودت را از خــودت بــیــزار دیـــدی؟

گاهی دلمان گرفت ازآنهایی که در دلمان بودند.....
از حرفهایی که شنیدیم پشت سرمان گفته اند......
ازهنرکنایه زدنشان.
ازحرفهایی که زدند و نتوانستیم جواب بدهیم..
نه اینکه بلد نبودیم انگار چیزی در قلبمان
نمی گذاشت..
چیزی به اسم حرمت.
دلمان گرفت از مـعـرفـتــــــــــشـان 


:sunny:وقتی توقعات و انتظارات غیرمنطقی از دیگران داشته باشیم یا به طور مداوم آنها را زیر میکروسکوپ قرار دهیم، فقط خودمان را اذیت کرده ایم.

:sunny: البته همه ما نیازمند این هستیم که نیازهای اصلی و ابتدایی مان در روابط برآورده شود، نیازهایی مثل احترام، اما اگر بخواهید روی چیز دیگری جز این حساب کنید، فقط ناامید خواهید شد.

:sunny:یادتان باشد که در مسیر زندگی، هر کس در جایگاهی متفاوت با دیگری است، همانطور که حرف ها و رفتارهای او منعکس کننده آن است. 

:ok_hand:اگر بخواهید رابطه ای موفق تر و شادتر داشته باشید خیلی مهم است که این چیزها را از دیگران توقع نداشته باشید:

بافتن را از یک فامیل خیلی دور یاد گرفتم

که نه اسمش خاطرم است نه قیافه اش،

اما حرفش هیچ‌وقت از یادم نمی رود، می گفت:

زندگی مثل یک کلاف کامواست، 

از دستت که در برود می شود کلاف سردر گم،

گره می خورد، می پیچد به هم، گره گره می شود، 

بعد باید صبوری کنی، گره را به وقتش با حوصله وا کنی،

زیاد که کلنجار بروی، گره بزرگتر می شود، کورتر می شود، 

یک جایی دیگر کاری نمی شود کرد، باید سر و ته کلاف را برید، 

یک گره ی ظریف کوچک زد، بعد آن گره را توی بافتنی یک جوری قایم کرد،

محو کرد، یک جوری که معلوم نشود،

یادت باشد، گره های توی کلاف همان دلخوری های کوچک و بزرگند،

همان کینه های چند ساله، باید یک جایی تمامش کرد، سر و تهش را برید،

زندگی به بندی بند است به نام "حرمت "

که اگر آن بند پاره شود کار زندگی تمام است...

 

"بانو سیمین  بهبهانی"