- ۰۸ آذر ۹۴ ، ۰۰:۰۶
دوباره شروع شد....
این همه زحمت کشیدیم خداییش...ینی همه اش بیخود؟؟؟
خدایا کمکم کن...مثل همیشه
حتی اگر لایق بدرقه نباشند.. بدون کنار زدن پنجره..بدون سربرگرداندن به عقب.. بعضی ها را بدرقه کنید و بگذارید به قلب هایی بروند در اندازه ی خودشان... حتی اگر مطمئن باشید روزی با چشمانی وحشت زده و بی پناه بر خواهند گشت... زخم های خاطراتشان را ببندید...بودن های ناروایشان را بشویید.. غرور و دروغ و قضاوتشان را در چمدانشان بگذارید و بگذارید به هر کجا که باید بروند،بروند... بگذارید در گذشته به جایی که به آن تعلق دارند آرام بگیرند... برایشان گریه کنید...سوگواری کنید..وبدانید این از دست دادنی ضروری ست برای به دست آوردنی گران بها...
خداوند
تو تکراری ترین حضور زندگی منی و من عجیب به آغوش تو...از آن سوی فاصله ها خو گرفته ام...
خدایا بیا پشت آن پنجره که وا میشود رو به سوی دلم.بیا پرده ها را کناری بزن که نورت بتابد به روی دلم!
خدایا کمک کن که پروانه ی شعر من جان بگیرد
کمی هم به فکر دلم باش مبادا بمیرد
خدایا دلم را که هر شب نفس میکشد در هوایت
اگر چه شکسته شبی میفرستم برایت
مخاطب خاصت که خدا باشه،به درک که یکی از این زمینی ها نداریم