لعنت به این سئو

فارغ از استیل و کلمات کلیدی

لعنت به این سئو

فارغ از استیل و کلمات کلیدی

لعنت به این سئو

خوش دارم که در نیمه های شب در سکوت مرموز آسمان و زمین به مناجات برخیزم. با ستارگان نجوا کنم و قلب خود را به اسرار ناگفتنی آسمان بگشایم. آرام آرام به عمق کهکشانها صعود نمایم، محو عالم بی نهایت شوم . از مرزهای علم وجود در گذرم و در وادی ثنا غوطه ور شوم و جز خدا چیزی را احساس نکنم.
از پشت پنجره ی اتاق
از پشت پرده خاطرات غمزده
یاد تو
چه دلنشین و خنک
این جان خسته را نوازش می دهد
باد می آید و انگار تویی می گذری

پیام های کوتاه

گاهی اوقات با مشاهده ظلم هایی که به برخی بندگان در نهایت غربت و غریبی توسط عده ای روا میشود از خودم میپرسم چرا خدا کمکی نمیکنه بهش؟؟مثلا ی کودک ده ساله که مورد آزار و اذیت قرار میگیره.حتی فکر کردن بهش تمام ریشه آدم را تکون میده و قابل تحمل نیست.حتی شنیدنش.حال خدا چطور میتونه این صحنه رو ببینه و چیزی نگه؟چطور میتونه ببینه یکی از بنده هاش در نهایت مظلومیت مورد ظلم داره واقع میشه و کاری نمیکنه؟

اخیرا به این نتیجه رسیده ام که خداوند دلسوز نیست.برای کسی دلسوزی نمیکند. دلسوزی از ضعف است.خدا ضعیف نیست.کسی دلسوزی میکند که آخر امر را نمیداند و از اعتلای درجات هنگام سختی دیدن آگاهی ندارد.کسی دلسوزی میکند که سرنوشت طرف رو ندونه. اما خدا میدونه سرنوشت طرف چیه و در ازای چیزی که ازش میگیره،چی بهش برمیگردونه.

امیر المومنین میفرماید خداوند مهربانه،اما نه از سر دلسوزی.

پس از این خبرا نیست که به زعم خودت، خودتو تو معزوریت بزاری و انتظار داشته باشی خدا اینطوری تحت تاثیر قرار بگیره و دلش برات بسوزه تا بلکم به خواسته ات برسی.خدا دلش به حال کسی بسوزه.

میگیری چی میگم که آقا حمید؟؟؟

راز قربت را،یاران، در قربان گاه بر سرهای بریده فاش میکنند و میان ما و حسین همین خون فاصله است.میان حسین و یار نیز همان خون فاصله بود و جز خون....بگذار بگویم  که طلسم شیطان، ترس از مرگ است و این طلسم نیز جز در میدان جنگ نمیشکند. مردان حق را خوفی از غیر خدا نیست و این سخن را اگر در میدان کربلایی جنگ نیازمایند، چیست جز لعقی بر زبان؟...اما ای دهر،اگر رسم بر این است که صبر را جز در برابر رنج نمیبشخند و رضای او نیز در صبر است، پس این سر ما و تیغ جفای تو...شمر بن ذی الجوشن را بیاور و بر سینه ما بنشان تا سرمان را از قفا ببرد و زینب را نیز بدین تماشاگه راز بکشان.

میگویی مگر سر امام عشق را بر نیزه ندیده ای و مگر بوی خون را نمیشنوی؟کار از کار گذشته است. قرن هاست که کار از کار گذشته است...اما ای دل نیک بنگر که زبان رمز،چه رازی را با تو در میان می گذارد.کل ارض کربلا و کل یوم عاشورا.یعنی اگرچه قبله در کعبه است،اما فاینما تولوا فثم وجه الله.یعنی هر جا که پیکر تو بر زمین افتاد، آنجا کربلاست.نه به اعتبار لفظ،که در حقیقت.و هر گاه که عَلم قیام تو بلند شود،عاشوراست...لیرغب المومن فی لقا ربه...

و برای تو راهی نیست مگر مبارزه و جنگ با هواهای سیری ناپذیر نفسانی.همان ها که هر چ بیشتر بهشان برسی،بیشتر از پیش نابودی تو را تمنا میکنند.جهتم با تعجب میگوید هل من یزید؟؟ایا باز هم هست؟؟

+داداش حالا من نمیگم همه رو از دم کلین شیت کن،اصن بباز،ولی این وسط دو تا گل هم بزن.ی دونه اصن.اصن گل هم نزن.خلق موقعیت کن ابرومند ببازی.بالاخره گل زده تو خونه حریف امتیاز داره دیگه.میگیری چی میگم؟؟

خدایا کمم رو ب زیادت قبول کن

تو چراغ خود برافروز،که یکی چراغ روشن ز هزار مرده بهتر

چندتا "حمید" درونم زندگی میکنه.

یک "حمید" شاد و پر انرژی که میتونه کل خیابونای شهر رو متر کنه و از ثانیه ثانیه زندگیش لذت ببره.

یک "حمید" بگو بخند و با روابط اجتماعی بالا که سریع میتونه با آدم های غریبه و بعضا آشنا سریع گرم بگیره و مورد اعتمادشون واقع شه.

یک "حمید" بداخلاق که اصلا حوصله حرف زدن با هیچکی رو نداره.چه برسه ارتباط برقرار کردن.

یک "حمید" کم رو و خجالتی با توانایی ارتباط برقرار کردن ضعیف.

یک "حمید" ناراحت و غمگین که سخت ترین کار دنیا براش خندیدن و یا تظاهر به خندیدنه، حمیدی که با ی مشت عسل هم نمیشه خوردش.

یک "حمید" عابد و زاهد و با اخلاص که بعضی وقتها ی کارایی میکنه آدم انگشت به دهن می مونه.

یک "حمید" ظالم و گناهکار و شاید کمی فراموشکار.خیلی دوستش ندارم و نمیخوام زیاد توصیفش کنم.

یک "حمید" عاشق و دیوونه که دلش برای عشق ورزیدن و محبت کردن له له میزنه و دوست داره دست های عشقش رو بگیره و تموم خیابونا را باهاش گز کنه پیاده بره و دنیا رو به پاش بریزه.

یک "حمید" فراری از عشق و هر چه که هست.حمیدی که به تنهایی خو کرده و حوصله ازدواج و عیال واری رو نداره و دوست داره لم بده جلو تلویزیون و ps4 بازی کنه.گاهی هم تو کنج تنهایی های خودش کتاب بخونه،ی لیوان چای هل دار بخوره و عطر xerjjof ش رو استشمام کنه.

یک "حمید" خلاق و حرفه ای در کار که همیشه اثرات و تغییرات مثبت ایجاد میکنه پیش همکارا.

یک "حمید" بد عنق و لجباز و عصبانی.

یک "حمید" حواس پرت و کمی خنگ و فراموش کار و تنبل و ترسو.

و کلی حمید شناخته شده و ناشناخته دیگه.

خلاصه من ی دنیام.مخلوطی از کلی آدم.طی روز ممکنه دو سه تاش باشم همزمان و هیچ کدوم نباشم.ی "حمید" دیگه باشم که تا حالا اصلا نشناختمش و برام جدیده.با همه این احوال اینا همه منم.من "حمید"م.منحصر به فردم.هیچ کس تو دنیا مثل من نیست.(درست مثل بقیه!)

عزیزم،روشنم،بالانشینم،خفته در ترمه

غریبم،ساکتم،بی همدمم،قرآنم انگاری

+عاشق این آهنگ رضا یزدانی ام.جوری میگه حیییف انگار زیر تمام فرصت های عمرش ی کبریت کشیده

مادر امشب میگفت کاش سنم کمتر بود.مثلا چهل سال یا پنجاه سال :(.یعنی چی تو ذهنش گذشت که اونو گفت؟؟؟چه حسرت هایی رو یدک کشیده؟؟

 دیدن پیر شدن پدر مادرا یکی از باگ های بزرگ زندگیه.

+تو هم عجله نکن.نوبت تو هم میشه.تو هم میشه که میگی ای کاش جوون تر بودم و فلان مهارتو یاد میگرفتم.کاش جوون تر بودم و نمازامو اول وقت میخوندم.الان دیگه اصن حسش نیست....نوبت تو هم میشه

 

آخرین حرکت مترو بود.ساعت نه شب.

پیرمرد با یک کیسه پلاستیک که فقط یک دونه پیراشکی تهش بود نشست جلوم.ی لیوان آب خورد و به با مهربانی به من تعارف کردم.بهش نگاه کردم و گفتم خسته نباشید :)

رفت تو فکر،پولایی که از صبح سر پا بوده و به خاطر بار خدا میدونه چند کیلویی رو جابجا کرده از جیبش بیرون آورد و شمرد.همه اش هزار تومانی و دو هزار تومانی و ی دونه ده هزار تومانی اون ته.

چقدر دلم براش سوخت.چقدر با شرف و با غیرت بود با اون سن داشت کار می کرد.چقدر اذیت میشم این صحنه های دستفروشی رو در مترو میبینم.

با اون سن این همه کار کرده حاصل دسترنجش شده اون پولا که پول ی باک بنزین هم نیست.چقدر باید روش برنامه ریزی کنه؟

فکر کن سر کار نره = نداشتن پول.

ی روز استراحت = نداشتن پول

نداشتن پول = خالی موندن سفره غذا

خالی موندن سفره غذا = ناشکری و عر عر کردن پسرا و دخترای نمک نشناسی که روشون هم نمیشه بگن پدرمون چی کاره است.

بچه هام اگه دختر شدند، مادرشون اسمشو انتخاب میکنه، اما اگر پسر شد اسمش علیه.بچه بعدیم هم اگه پسر بود، باز هم علی، هزار تا پسر هم بیارم اسم همه شون علیه. اصن میخوام اسم زندگیمو بزارم علی. فقط علی، فقط علی.
شمع شب های دژم ماه غریبستان علی، جان عالم به فدای تو علی*

در مقام مقایسه مقام حضرت سید الشهدا با عمه حضرت مهدی خوابی عجیب دیدم.

آیه ای که دقیق خاطرم نیست چه بود برای به آرامش رسیدن حضرت فاطمه (عمه حضرت مهدی) قرائت میشد به این مضمون که آرامش داشته باش و رضا به داده بده.در همان حین یاد آیه شریفه یَآ أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ افتادم که چطور حضرت حسین خودشان آرامش رسیده بودند و خداوند او را که به آرامش مطلق یقین رسیده بود به سمت عرش دعوت میکرد.

ای کاش آیه اولی را یادم می ماند.آیه ی زیبایی بود که دعوت میکرد به ارامش داشتن.با خودم میگفتم اما حسین ع نیازی به دعوت به آرامش نداشت.چرا که خودشان به آرامش و اطمینان رسیده بودند و این گویای مقام بالای سید الشهدا است.

اواخر خواب هم با برنامه های خوشنویسی داشتم سعی میکردم با فونت های مختلف اللهم را بنویسم.الله رو نوشتم و کلمه هم را هم سعی میکردم به آخر آن اضافه کنم.

سبحان الله انی کنت من الظالمین

و الله اعلم

زیارت است و غم است و نا امید شدن