میخزم گوشه این وبلاگ دنجم که حتی کسی کامنت هم نمیده.
خودمم و خودم و احتمالا حضور یک شبح و سایه.
اعصابم خورده.
نشد ی بار ما ابهام و دو راهی نداشته باشیم.
همه دارند.ولی مال من فرق داره.مال من دیگه زیاد از حد شده.
دلیلش هم اینه که نماز صبحام از دم قضاست و نمازای دیگه ام هم سر وقت نیست.
خودم میدونم و عمل نمیکنم.
خاک تو سرم.
قرار بود چله بگیرم خدا ی فرجی و مخرجی برام قرار بده و از جایی که فکرشم نمیکنم بهم روزی و رحمت بده. اما چی شد؟؟؟ ریدم.سر بیست روز بازیو باختم. اون اول گفتم اشکال نداره. فکر کن چیزی نشده.خدا راست و ریسش میکنه که دومی و سومی هم پشت بندش اتفاق افتاد. خیلی پر رو ام. امید داشتم و دارم که خدا فرض کنه چهل روز شد.
انصاف خدایا چهل رو زیاد نیست؟؟؟نمیشه بکنیش بیست روز؟؟؟مگه هر کسیو به اندازه وسعش مکلف نمیکنی؟؟؟حاجی شرمنده دیگه انصافا.چند بار هم تلاش کردم به چهل رو نمیرسه.وجدانا نمیشه همون بیست روز رو قبول کنی؟؟؟ کمم رو زیاد در نظر بگیر ای دریای بی کران.برای من مخرجی قرار بده. از سر در گمی نجاتم بده.مهم ترین تصمیم زندگیمه. میگن صبر چاره است و این حرفا.اوکی صبر.ولی اگه حماقتت باشه، یا بزدلیت چی؟چطور میشه تشخیص داد که صبر کردن الان به خاطر حماقتته یا چاره ای نیست.
اصن خدایا این مهم ترین تصمیم زندگیمه.مگه میشه من تنها تصمیم بگیرم؟اصن مگه میشه من تصمیم بگیرم.
خدایا برام تصمیم بگیر این ی مورد رو. اصن باید کاری کنم یا نه؟؟؟
حاجی وجدانا تلاشمو کردم دیگه.همونقدر بود وسعم.بدبختم،حقیرم، هر چی بگی هستم.ولی راه بیا دیگه.حاجی بیست قدم اومدم سمتت.حالا بماند بعدش زدم همه چیزو خراب کردم.ولی همون هم از اخلاق گوهم ریشه میگیره.من اینطوری ام عالی عالی میشم.یهو همه رو خراب میکنم.الان هم همین شد.
اقا من بیست قدم اومدم جلو،لنگ لنگان،کورمال کورمال.چرا نیومدی ی قدم سمتم؟؟
حاجی ی دور باطل پیش اومده برام.هر چی هم بگم عذر و بهونه است. آدم بی معرفت گوهی ام انصافا.بدون تعارف.
ولی بهترین صلاحت رو به من بده.فرض کن با اخلاص ترین عبادتم رو سمتت فرستادم.تو هم بهترین صلاحت رو به من بده.از رحمتت به من بده و منو سیراب کن.
من و برادرم رو در رحمتت داخل کن.به من و خانواده ام رحم کن.رحمت به ما نازل کن.خدا کم بده،ولی حلال بده.
میخوام برم اصفهان.اعصابم خورد شد.
صلاح کار کجا و من خراب کجا