لعنت به این سئو

فارغ از استیل و کلمات کلیدی

لعنت به این سئو

فارغ از استیل و کلمات کلیدی

لعنت به این سئو

خوش دارم که در نیمه های شب در سکوت مرموز آسمان و زمین به مناجات برخیزم. با ستارگان نجوا کنم و قلب خود را به اسرار ناگفتنی آسمان بگشایم. آرام آرام به عمق کهکشانها صعود نمایم، محو عالم بی نهایت شوم . از مرزهای علم وجود در گذرم و در وادی ثنا غوطه ور شوم و جز خدا چیزی را احساس نکنم.
از پشت پنجره ی اتاق
از پشت پرده خاطرات غمزده
یاد تو
چه دلنشین و خنک
این جان خسته را نوازش می دهد
باد می آید و انگار تویی می گذری

پیام های کوتاه

 

این قطعه رو  بداهه دارم خشت به خشت میسازمش و روش کار میکنم.یک جاهایی باید ریتم اضافه کنم و یک جاهایی هم اگه تونستم با سرعت ریتم هماهنگش کنم مضراب ریز به عنوان چاشنی اضافه کنم.از شما چه پنهون عاشق این کارم دارم میشم.تک تک نت هاش از اعماق دلم جاری شده روی سیم دوی سه تار!

چطور شده؟ :)

خوب ی سری جاها باید بیشتر روش کار کنم.

منظر چشم مرا ابروی جانان طاق بود...

من خیلی قبل تر از شبکه های مجازی،درست از اوایل دوره راهنماییم، تو بلاگفا وبلاگ داشتم.متاسفانه به این سمت نرفتم که زیبا بنویسم.ترجیح دادم برای خودم بنویسم.آزاد و رها و درد دل طور.و این متاسفانه از زیبایی های نوشتنم میگیره.خیلی دوست داشتم زیبا بنویسم.ی هنره.دلم تنگ شده برای نوشتن.خیلی وقته ننوشتم.چیه این قلم؟؟چیه اینو نوشتن؟؟همین روزها باید دوباره تو اتاق خودم چراغ مطالعه روشن کنم و تو سررسیدم مشق بنویسم

 

اگر میخواهید فوتبال بازی کنید، با خدا فوتبال بازی کنید که اگر توپ را به سمت او شوت کردید مادرش را برایتان نیاورد.

با خدا دعوا کنید که اگر خلقتان به هم ریخت و از کوره درفتید پدرش را برایتان نیاورد. 

میدونید...

لم یلد و لم یولد

نه فرزند کسی است، نه کسی از او زاده میشود.

اصلا سر کلاس خدا تقلب کنید که اگر مچتان را گرفت با ارفاق پاس بشوید و آن درس را نیفتید.

من میگویم با خدا مچ بیندازید، که دستتان را تا زمین بیاورد، ثانیه ای تا ذلت و شکست فاصله نداشته باشید، اما از چشمان در هم دریده بنده اش خجل شود و بگذارد مچش را به زمین بمالد.

 

منبع

باید از همین الان که خیر سرت جوون هستی برای زمان پیری اندوخته ای داشته باشی.به نظرم تمام تلاش ها باید برای این باشه که وقتی شصت سالت شد با نگاه به گذشته لبخند بزنی. از الان که حال داری باید عادت به مطالعه و انس با قرآن و انس به سجده های طولانی و نهج البلاغه رو بزاری تو کوله ات. شبات نزاری تباه سپری شه. ی حرکتی بزن جان مادرت. زندگی فوتبال نیست. دقیقه نود -پیری-هیچ گوهی دیگه نمی تونی بخوری. اون موقع هیچ معجزه ای برات رخ نخواهد داد و کار به آخرت هم نمیکشه اصلا. جواب کارات رو در پیری میدی. چشم به هم زنی به فرسودگی و کهن سالی میرسی. از الان برای پیریت آماده شو و عادت های خوب کسب کن لطفا.

همیشه معموله که از دریای نهج البالغه قسمت حکمت ها رو بیان می کنند و کمتر به خطبه ها می پردازند.در حالی که خطبه های امیرالمومنین بعضا اینقدر قوی و آتشینه که نمیشه گفت کلام خلقه.از طرفی کلام خالق هم نیست.

به هر حال.در کانال زیر میخوایم دور هم بخش هایی از خطبه های اقا رو با هم مرور کنیم.

بفرمایید کانال در خدمت باشیم :)

https://t.me/bazkhanimollaali

الحمدلله علی کل حال.الحمدلله علی نعماعه اجمعین.خدایا لطف تو اگر نبود از هلاک شدگان بودم.عین خواب و خیال همه اش از منظر چشمم داره رد میشه.وقتی پیامک نظام وظیفه اومد که مشکین شهر خودتو معرفی کن چطور به فاصله یک هفته تا کنکور دنیا سرم خراب شد.چطور با چشم گریون و بدنی خسته مینشستم پای کتاب و مجبور بودم بخونمشون.چطور دو ماهی که مرخصی گرفته بودم برای کنکور بخونم،ی پام نظام وظیفه بود ی پام دانشگاه قبلی برای توجیه غیبت .آخر سر هم درب و داغون میرسیدم خونه و باید کلی تست هم کار میکردم...چطور تنها و غریب با ی کوله پشتی رهسپار اردبیل شدم تا به استقبال ناشناخته ها برم.چه حال عجیب و غریبی بود دم درب پادگان وقتی گفتند سه روز دیر اومدی رات نمیدیم.و من التماس و خواهش که کنکور داشتم بزارین بیام داخل.و بعدش نصف شب رها شدم تو پادگان.چه حس عجیبی بود.چه دنیای ناشناخته ای.نمیدونستم چی منتظرمه.
آه از آسمان پر ستاره مشکین شهر...آه از صلابت زیبای سبلان...آه از باران ها و برف ها و تو سرما وضو گرفتناش...آه از رژه هاش...آه از ماموریتاش...همه دلخوشیم نهج البلاغه ام بود.آه از خطبه های آتشین علی که اگر نبود چطوری سر می کردم؟؟؟تمام طول روز کتاب پالتویی ام همرام بود تا فرصتی پیش بیاد یک خطبه بخونم.
الحمدلله الحمدلله الحمدلله.
برای تقسیم چقدر استرس داشتم که کجا می افتم.چه روزهایی بود.
همه گذشت.همه اش عین خواب و رویا گذشت.به قول مولایم حسین (علیه السلام) کان الدنیا لم تکن و کان الاخره لم تزل.گویا دنیایی وجود نداشت هیچ گاه و آخرت همیشه بوده...الحمدلله الحمدلله الحمدلله الحمدلله
و حالا؟؟ترجیح میدهی چه کسی باشم؟؟ترجیح دادی دانشجو باشم و از کسوت سرباز خارج بشم.الهی رضاً برضائک و تسلیماً لامرک.لا معبود سواک.سبحانک اللهم انی کنت من الظالمین.هر چی تو صلاح میدونی برام پیش بیار که قطعا هر چی پیش بیاد خیر منه.بنده دگر بر که کند اتکا؟گر نکند بر کرم ذوالجلال؟؟خدایا مسیر جدیدم رو قدمی قرار بده برای رسیدن به تو.برای نزدیکی به تو.الهی آمین.

خدای من زندگیم قشنگ تر بود.تصمیمات بهتری میتونستم بگیرم.مسیر بهتری میرفتم.کارای بهتری میکردم.کارای کوچکی که قبلا میکردم چقدر الان مد نظرم بزرگ و سخت میاد.ادم قبل نیستم.ازت دور شدم.دارم میشم همونی که نمیخوام و نمیخواستم!راه فرار کجاست؟؟؟غفلت و گناه دو دستمو بسته.پاهام هم خسته اند و جونی ندارند دیکه.قلبم؟نمیدونم.اونم داره به فاک میره.اگه با تو بودم از زندگیم و لحظاتم و طبیعت و هزار تا کوفت و زهر مار دیگه بیشتر لذت میبرم.

اما حالا چی؟؟موندم تو خماریت حاجی جان.شده غصه ام چرا مثل قبل نیستم.شده غصه ام چرا دیگه نیستی تو زندگیم.چه حرکتی باید زد؟میدونم.اما نمیشه.چقدر ساختی باهام.من باهات نساختم.نشونه چیه؟دنیا زدکگی و غفلت زدگی.اروم اروم محو میشی از تو دلم.میشم مثل اون پیرمردها که چشمشون دنبال ناموس مردمه و زبونشون جای ذکر فحش و لعنت این و اون.طی کرده بودیم با همدیگه دیگه.اگه قراره اونجوری شم جونمو بگیر لطفا.تنک یو وری ماچ

تقوای خدا رو داشته باشه،اگر چه ی ذره باشه! همیشه بزار ی پرده ای از حیا بین تو و خدا باشه.

من راضی ام به هر چه می خواهی، ترجیح میدهی چه کسی باشم؟؟ سرباز؟؟ دانشجو؟؟دکتر؟ مهندس؟ بلاتکلیف؟مجرد؟متاهل؟؟ تو مترو ام و بهم خبر دادن که نتایج کنکور اومد.باز هم باید تو مترو باشم و نتایج بیاد!تا شاید باز هم خاطره تلخ کنکور قبلی تکرار شه که رفتم تو نمازخونه مترو نواب پهن زمین شدم و از ضد حالی داشتم می ترکیدم.دوباره روزگار منو جلوی کنکور گذاشت...خدایا وجدانا تا الان همه چی به نفعم بوده. عقل تو بالای تدبیر منه. من تلاشمو کردم. نهایت تلاشمو هم کردم. دیگه هر چی تو دوست داری.من راضی ام به هر چه میخواهی،ترجیح میدهی چه کسی باشم؟؟