تو چراغ خود برافروز،که یکی چراغ روشن ز هزار مرده بهتر
- ۰ نظر
- ۰۷ دی ۹۸ ، ۰۰:۴۵
چندتا "حمید" درونم زندگی میکنه.
یک "حمید" شاد و پر انرژی که میتونه کل خیابونای شهر رو متر کنه و از ثانیه ثانیه زندگیش لذت ببره.
یک "حمید" بگو بخند و با روابط اجتماعی بالا که سریع میتونه با آدم های غریبه و بعضا آشنا سریع گرم بگیره و مورد اعتمادشون واقع شه.
یک "حمید" بداخلاق که اصلا حوصله حرف زدن با هیچکی رو نداره.چه برسه ارتباط برقرار کردن.
یک "حمید" کم رو و خجالتی با توانایی ارتباط برقرار کردن ضعیف.
یک "حمید" ناراحت و غمگین که سخت ترین کار دنیا براش خندیدن و یا تظاهر به خندیدنه، حمیدی که با ی مشت عسل هم نمیشه خوردش.
یک "حمید" عابد و زاهد و با اخلاص که بعضی وقتها ی کارایی میکنه آدم انگشت به دهن می مونه.
یک "حمید" ظالم و گناهکار و شاید کمی فراموشکار.خیلی دوستش ندارم و نمیخوام زیاد توصیفش کنم.
یک "حمید" عاشق و دیوونه که دلش برای عشق ورزیدن و محبت کردن له له میزنه و دوست داره دست های عشقش رو بگیره و تموم خیابونا را باهاش گز کنه پیاده بره و دنیا رو به پاش بریزه.
یک "حمید" فراری از عشق و هر چه که هست.حمیدی که به تنهایی خو کرده و حوصله ازدواج و عیال واری رو نداره و دوست داره لم بده جلو تلویزیون و ps4 بازی کنه.گاهی هم تو کنج تنهایی های خودش کتاب بخونه،ی لیوان چای هل دار بخوره و عطر xerjjof ش رو استشمام کنه.
یک "حمید" خلاق و حرفه ای در کار که همیشه اثرات و تغییرات مثبت ایجاد میکنه پیش همکارا.
یک "حمید" بد عنق و لجباز و عصبانی.
یک "حمید" حواس پرت و کمی خنگ و فراموش کار و تنبل و ترسو.
و کلی حمید شناخته شده و ناشناخته دیگه.
خلاصه من ی دنیام.مخلوطی از کلی آدم.طی روز ممکنه دو سه تاش باشم همزمان و هیچ کدوم نباشم.ی "حمید" دیگه باشم که تا حالا اصلا نشناختمش و برام جدیده.با همه این احوال اینا همه منم.من "حمید"م.منحصر به فردم.هیچ کس تو دنیا مثل من نیست.(درست مثل بقیه!)
عزیزم،روشنم،بالانشینم،خفته در ترمه
غریبم،ساکتم،بی همدمم،قرآنم انگاری
+عاشق این آهنگ رضا یزدانی ام.جوری میگه حیییف انگار زیر تمام فرصت های عمرش ی کبریت کشیده
مادر امشب میگفت کاش سنم کمتر بود.مثلا چهل سال یا پنجاه سال :(.یعنی چی تو ذهنش گذشت که اونو گفت؟؟؟چه حسرت هایی رو یدک کشیده؟؟
دیدن پیر شدن پدر مادرا یکی از باگ های بزرگ زندگیه.
+تو هم عجله نکن.نوبت تو هم میشه.تو هم میشه که میگی ای کاش جوون تر بودم و فلان مهارتو یاد میگرفتم.کاش جوون تر بودم و نمازامو اول وقت میخوندم.الان دیگه اصن حسش نیست....نوبت تو هم میشه
آخرین حرکت مترو بود.ساعت نه شب.
پیرمرد با یک کیسه پلاستیک که فقط یک دونه پیراشکی تهش بود نشست جلوم.ی لیوان آب خورد و به با مهربانی به من تعارف کردم.بهش نگاه کردم و گفتم خسته نباشید :)
رفت تو فکر،پولایی که از صبح سر پا بوده و به خاطر بار خدا میدونه چند کیلویی رو جابجا کرده از جیبش بیرون آورد و شمرد.همه اش هزار تومانی و دو هزار تومانی و ی دونه ده هزار تومانی اون ته.
چقدر دلم براش سوخت.چقدر با شرف و با غیرت بود با اون سن داشت کار می کرد.چقدر اذیت میشم این صحنه های دستفروشی رو در مترو میبینم.
با اون سن این همه کار کرده حاصل دسترنجش شده اون پولا که پول ی باک بنزین هم نیست.چقدر باید روش برنامه ریزی کنه؟
فکر کن سر کار نره = نداشتن پول.
ی روز استراحت = نداشتن پول
نداشتن پول = خالی موندن سفره غذا
خالی موندن سفره غذا = ناشکری و عر عر کردن پسرا و دخترای نمک نشناسی که روشون هم نمیشه بگن پدرمون چی کاره است.
در مقام مقایسه مقام حضرت سید الشهدا با عمه حضرت مهدی خوابی عجیب دیدم.
آیه ای که دقیق خاطرم نیست چه بود برای به آرامش رسیدن حضرت فاطمه (عمه حضرت مهدی) قرائت میشد به این مضمون که آرامش داشته باش و رضا به داده بده.در همان حین یاد آیه شریفه یَآ أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ افتادم که چطور حضرت حسین خودشان آرامش رسیده بودند و خداوند او را که به آرامش مطلق یقین رسیده بود به سمت عرش دعوت میکرد.
ای کاش آیه اولی را یادم می ماند.آیه ی زیبایی بود که دعوت میکرد به ارامش داشتن.با خودم میگفتم اما حسین ع نیازی به دعوت به آرامش نداشت.چرا که خودشان به آرامش و اطمینان رسیده بودند و این گویای مقام بالای سید الشهدا است.
اواخر خواب هم با برنامه های خوشنویسی داشتم سعی میکردم با فونت های مختلف اللهم را بنویسم.الله رو نوشتم و کلمه هم را هم سعی میکردم به آخر آن اضافه کنم.
سبحان الله انی کنت من الظالمین
و الله اعلم
این قطعه رو بداهه دارم خشت به خشت میسازمش و روش کار میکنم.یک جاهایی باید ریتم اضافه کنم و یک جاهایی هم اگه تونستم با سرعت ریتم هماهنگش کنم مضراب ریز به عنوان چاشنی اضافه کنم.از شما چه پنهون عاشق این کارم دارم میشم.تک تک نت هاش از اعماق دلم جاری شده روی سیم دوی سه تار!
چطور شده؟ :)
خوب ی سری جاها باید بیشتر روش کار کنم.
من خیلی قبل تر از شبکه های مجازی،درست از اوایل دوره راهنماییم، تو بلاگفا وبلاگ داشتم.متاسفانه به این سمت نرفتم که زیبا بنویسم.ترجیح دادم برای خودم بنویسم.آزاد و رها و درد دل طور.و این متاسفانه از زیبایی های نوشتنم میگیره.خیلی دوست داشتم زیبا بنویسم.ی هنره.دلم تنگ شده برای نوشتن.خیلی وقته ننوشتم.چیه این قلم؟؟چیه اینو نوشتن؟؟همین روزها باید دوباره تو اتاق خودم چراغ مطالعه روشن کنم و تو سررسیدم مشق بنویسم