لعنت به این سئو

فارغ از استیل و کلمات کلیدی

لعنت به این سئو

فارغ از استیل و کلمات کلیدی

لعنت به این سئو

خوش دارم که در نیمه های شب در سکوت مرموز آسمان و زمین به مناجات برخیزم. با ستارگان نجوا کنم و قلب خود را به اسرار ناگفتنی آسمان بگشایم. آرام آرام به عمق کهکشانها صعود نمایم، محو عالم بی نهایت شوم . از مرزهای علم وجود در گذرم و در وادی ثنا غوطه ور شوم و جز خدا چیزی را احساس نکنم.
از پشت پنجره ی اتاق
از پشت پرده خاطرات غمزده
یاد تو
چه دلنشین و خنک
این جان خسته را نوازش می دهد
باد می آید و انگار تویی می گذری

پیام های کوتاه

نیست همرازی ک همچون شیشه ی ساعت،دمی

سر ب هم اریم و یکساعت دلی خالی کنیم.:( 

تنهام...نه رفیق صمیمی ای،نه همدمی،زندگی یعنی چی واقعا؟؟از زندگی چی دارم میفهمم من؟سال عوض میشه و تنها چیزی که عوض میشه لباسامه.

ی جوریه اخلاقم که بروز نمیدم.بیرون با دیگران کلی بگو و بخند دارم و میجوشم،ولی عمیقا اصلا باهاشون صمیمی نیستم و احساس راحتی نمیکنم.با همه میجوشم و هیچ کی با ما نمیجوشه!!هر کی هم که زنگ میزنه بهم باید سریع ور دارم و بگم سلام،کارتو بگو....جدیا!هر کی بهم زنگ میزنه و اس میده باهام کاری داره

کلا پای سیستمم.دنیام شده لپ تاپم.

آخ که چقدر این آهنگه معین میچسبه بهم:

همه رفتند کسی دور و برم نیست،چنین بی کس شدن در باورم نیست.....

عکس

فکر کرده من خرم...خدایا رحم کن خودت.

شب های هجر را گذراندیم و زنده ایم

ما را به سخت جانی خود این گمان نبود

ای غایب از دو دیده چنان در دل منی

کز لب گشودنت به من آزار می رسد

«کشکول شیخ بهایی»

آدمی بارها و بارها می بازد در هجر، خیانت، رفتن های متوالی و نرسیدن... و پی می برد که زندگی یعنی باخت، یعنی همین جان سختی! یعنی باخت های بزرگ همراه با شیرینی های کوچکی که در سایه ی آن باخت ها، توانی برای ادامه می بخشند. وقتی آنقدر ببازی که مفهوم باخت برایت رنگ ببازد، آنگاه است که اگر باز هم باختی چون هرگز مفهوم متضادش را درک نکرده ای آن را حکمتی خیرخواهانه می پنداری و حس پیروزی بر تو غلبه می کند پس باختت را پیروزی می نامی و سرخوش از پیروزی موهومت، باختی دیگر را طلب می کنی!

خُنُک آن قماربازی که بباخت آنچه بودش /  بنماند هیچش الا هوس قمار دیگر!

از خدا دور بودن خیلی سخته،روزات خیلی سرد میگذره.ما که باخ رفتیم.

بازم کلی کار اینترنتی دیگه که هیچ کدوم رو دوست ندارم و باید انجامشون بدم. و منی که رو به روی لپ تاپم نشستم و احتمالا باز هم مثل همیشه همه رو پشت گوش بندازم و برم بگیرم بخوابم.

این شعر معین رو از بین بقیه اش خیلی بیشتر دوست دارم.لا مصب هیچ وقت تکراری نمیشه و اون لحظه ها که خیلی دپرسم فقط این آهنگه مناسبمه و باهاش انس میگیرم

میگه:

بزار از داغی دستای تنها /بگیره هرم  گرما بستر من

بزار با تو بسوزخ جسم خستم/ببینی آتش و خاکستر من

تو ای تنها نیاز زنده بودن/بکش دست نوازش بر سر من

به تن کن پیرهنی رنگ محبت/اگه خواستی بیایی دیدن من


خواهشن سال خوبی باش!نذار چهار روز دیگه رومون تو روی هم واشه

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۱۳ اسفند ۹۲ ، ۱۸:۱۶

کسی که بتونه تو تنهایی خوشحال باشه خیلی وقته آب از سرش گذشته...

گاهی اوقات دیگر عشق نیست،عادت است و فرار از تنهایی

سر را به زمین چه مینهی بهر نماز؟

آن را به زمین بنه که بر سر داری