( دیالوگ حمید فرخ نژاد.......گشت ارشاد)
- ۱ نظر
- ۰۷ فروردين ۹۳ ، ۲۲:۵۹
( دیالوگ حمید فرخ نژاد.......گشت ارشاد)
من همان دم که وضو ساختم از چشمه عشق
چارتکبیر زدم یک سره بر هر چه که هست
الان پنج دقیقه بعد از سال تحویله.لحظه ای که سال تحویل شد قاشق غذا تو حلقم بود!!سالای پیش موقع سال تحویل به دعا مشغول بودیم وضعمون این شد.خدا امسال رو رحم کنه.
اصلا سال خوبی نبود برام.اون از اون همه اتفاقات بدی که تو تابستان برام پیش اومد و اون همه بدبختی که سر کنکور کشیدم،اونم از وضعمون!ان شا الله امسال با شهادت حضرت مادر شروع شد،ان شا الله خودشون کمکم کنن.
شب های هجر را گذراندیم و زنده ایم
ما را به سخت جانی خود این گمان نبود
بسیاری از آنچه امروز داریم،همان دعاهایی بود که فکر میکردیم خدا آنها را نمیشوند.
نیست همرازی ک همچون شیشه ی ساعت،دمی
سر ب هم اریم و یکساعت دلی خالی کنیم.:(
تنهام...نه رفیق صمیمی ای،نه همدمی،زندگی یعنی چی واقعا؟؟از زندگی چی دارم میفهمم من؟سال عوض میشه و تنها چیزی که عوض میشه لباسامه.
ی جوریه اخلاقم که بروز نمیدم.بیرون با دیگران کلی بگو و بخند دارم و میجوشم،ولی عمیقا اصلا باهاشون صمیمی نیستم و احساس راحتی نمیکنم.با همه میجوشم و هیچ کی با ما نمیجوشه!!هر کی هم که زنگ میزنه بهم باید سریع ور دارم و بگم سلام،کارتو بگو....جدیا!هر کی بهم زنگ میزنه و اس میده باهام کاری داره
کلا پای سیستمم.دنیام شده لپ تاپم.
آخ که چقدر این آهنگه معین میچسبه بهم:
همه رفتند کسی دور و برم نیست،چنین بی کس شدن در باورم نیست.....
شب های هجر را گذراندیم و زنده ایم
ما را به سخت جانی خود این گمان نبود
ای غایب از دو دیده چنان در دل منی
کز لب گشودنت به من آزار می رسد
«کشکول شیخ بهایی»
آدمی بارها و بارها می بازد در هجر، خیانت، رفتن های متوالی و نرسیدن... و پی می برد که زندگی یعنی باخت، یعنی همین جان سختی! یعنی باخت های بزرگ همراه با شیرینی های کوچکی که در سایه ی آن باخت ها، توانی برای ادامه می بخشند. وقتی آنقدر ببازی که مفهوم باخت برایت رنگ ببازد، آنگاه است که اگر باز هم باختی چون هرگز مفهوم متضادش را درک نکرده ای آن را حکمتی خیرخواهانه می پنداری و حس پیروزی بر تو غلبه می کند پس باختت را پیروزی می نامی و سرخوش از پیروزی موهومت، باختی دیگر را طلب می کنی!
خُنُک آن قماربازی که بباخت آنچه بودش / بنماند هیچش الا هوس قمار دیگر!