لعنت به این سئو

فارغ از استیل و کلمات کلیدی

لعنت به این سئو

فارغ از استیل و کلمات کلیدی

لعنت به این سئو

خوش دارم که در نیمه های شب در سکوت مرموز آسمان و زمین به مناجات برخیزم. با ستارگان نجوا کنم و قلب خود را به اسرار ناگفتنی آسمان بگشایم. آرام آرام به عمق کهکشانها صعود نمایم، محو عالم بی نهایت شوم . از مرزهای علم وجود در گذرم و در وادی ثنا غوطه ور شوم و جز خدا چیزی را احساس نکنم.
از پشت پنجره ی اتاق
از پشت پرده خاطرات غمزده
یاد تو
چه دلنشین و خنک
این جان خسته را نوازش می دهد
باد می آید و انگار تویی می گذری

پیام های کوتاه

حالم شبیه کسی شده که کامل می دونه تمام بود و نبود و خواست و نخواست و مشکلاتش دست کیه.همش دست خداست.همش در سایه ارتباط با خدا درست میشه.ولی توف به شرفت.میخوای عبادت خالصانه کنی که خدا بهترین توفیقاتشو بهت ارزونی کنه؟؟؟میخوای خدا رو عبادت کنی که خدا مشکلاتتو رفع کنه؟؟؟میخوای ارتباطت رو با خدا خوب کنی که خدا ارتباطتتو با بقیه درست کنه؟؟؟چی میزنی؟ساقیتو عوض کن

روحت شاد سعدی.

این ره ک تو می روی به ترکستان است

واقعا ها.مهم ترین مشکل عبادات ما اینه که اخلاص نداره.همش دنبال منفعت خودمونیم.خیلی خطرناکه.چرا؟چون تو دل تاریکی شب که هیچکی بیدار نیست هم پاشی نماز بخونی،باز داری ریا میکنی و هیچ فراری ازش نیست.چطور میشه این منیت صاب مرده رو ورداشت؟؟چطور میشه من رو از وسط حذف کرد؟؟؟؟ب هیچ دلیلی نماز نخونی جز اطاعت امر؟؟؟چ باید کرد؟؟؟در دل تاریکی شب و در دل قرایت قرآن و اشک ریزی های شبانه هم نمیشه ازش در رفت.چون بالاخره تو ناخودآگاهت داری به حوانب عبادتت فکر میکنی.اینکه نورانی میشی،دلت صاف میشه،تو دل ملت جا میشی،دوست پیدا میکنی.روابطت خوب میشه.خدا زن خوب نصیبت میکنه.....

تو حلقه دشمن محاصره شده و از هر طرف بهش سنگ و نیزه پرتاب می کنند تا زمین بخوره.عوامل مختلف بهش فشار می آرند. شکست خوردنش همون حسرت خوردنه.یعنی همه این عوامل و این دشمنا تلاش می کنند تا سنگین ترین عذاب موجود را بهت بچشونند.اونم عذاب دردناک حسرت.زخم ها و حسرت هاش بعدا سر باز میکنه.وقتی که می بینی نیاز داشتی ی طرفه ای جمع کنی از دوران جوانیت از 25 تا 30 سالگیت.بعدا که حسرت خوردی دشمن دست بزنه زیر بغلش و قاه قاه به ریش مغبونت بخنده و بگه دیدی حالتو گرفتم؟؟دیدی چطور محاصرت کردیم و راه فرار برات نزاشتیم؟آخر هم ی 🖕 نثارت می کنند و میرند.میگن حالا که دیگه جوونیت رفت و جونی برات نموند، هر غلطی میخوای بکنی بکن.دیگه بخاری از تو پا نمیشه.دیگه نه نمازات ب درد میخوره (حالا بشین نماز اول بخون هی)،نه تلاش کردنات،نه یادگیریات،نه کتاب خوندن.بشین تا دم مرگت کتاب بخون تا خبرت هم بیاد.

از طرفی یاد اون جمله می افتم که میگه هر چقدر هم محاصره شده باشی آسمون بازه،اون محاصره نمیشه.هر کی هم نزدیکش بیاد از اجنه و شیطان خدا با تیر میزنتش که هیچی مانع اتصال نشه.


روزی بی تفاوت از کنار هم در خیابانی عبور خواهیم کرد.نیم نگاهی به هم خواهیم انداخت و از هم می گذریم و برای لحظه ای به یاد می آوریم که زمانی چقدر همدیگر را دوست داشتیم.اما اکنون تبدیل شده ایم به خاطره ای دور،کمرنگ و نا معلوم. چیزی که معلوم است این است که دیگر در آن لحظه به غریبه هایی تبدیل شده ایم که تنها خاصیتمان این است که وقتی همدیگر را می بینیم برای لجظه ای قلبمان می تپد،در ذهنمان جنس مخالف کنار دستمان را با تو جایگزین میکنیم و حسرت خوران همدیگر را به دست سرنوشت می سپاریم...

ترکیب بوی ناب ادکلن ایسه
میاکی که اول هفته زدم و الان با مرطوب شدن به واسطه بارش باران بهاری بی نهایت دلچسب، منظره پر هیبت ابر و تقلای خورشید از پشت اون برای بیرون زدن چند تا اشعه ضعیف، بوی بارون، انتظار تو ایستگاه اتوبوس، گرسنگی ماه رمضان و انتظار برای شام خوشمزه که قراره با افطار بخوریمش.... اینا اگه زندگی نیستند، پس چی هستند؟؟؟
یاد گلوی حسینم...
ماها تو زندگی بیشتر از اینکه کنار هم و با هم زندگی کنیم، بیشتر انگار همدیگرو داریم تحمل میکنیم. خیلی بده
ِ من همه و همه در گرو نماز اول وقت خوندنه. این چیزیه که بعد از چند سال بالا پایین و بدبختی فهمیدم! هیچ چاره ای ندارم جز اینکه خودمو با نماز اول وقت تربیت کنم؟ هر چی سنت. بالاتر بره حمید دلت سخت تر داره میشه. سختی دل بی صاحاب و هرزه ات رو با سختی نماز اول وقت بساب. لامصب سوهان بکش رو دلت. با چیز نرم که نمی تونی. نماز آخر وقت به هیچ جات نمی آد. به جایی رسیدم که دارم مسیر شقاوت و سعادت رو به تفکیک می بینم! میدونم و عمل نمی کنم. می بینم و خودمو به کوری می زنم. دنبال یک عادت باش تو زندگیت، نه بیشتر. اون هم اینکه خودتو عادت بده به نماز اول وقت!!!!!! هیچ عادت عن دیگه ای کسب نکن لطفا!!

امروز دم افطاری از داخل اتاقم گوشم تیز شد نسبت به خبری تعجب برانگیز!  آقایِ لوازم تحریر فروش که سن چندانی هم نداشته ، موقع پخش حلیم نذریِ خودش در رستوران می‌افتد در چاهی که صاحب دستوران کنده بوده و جان را تقدیم می‌کند.یاد آن لحظه‌ای افتادم که انسان خطاب به جناب عزرائیل بانگ بر می‌آورد که حداقل چند روز قبل یک خبر می‌دادی که می‌خواهی بیایی سراغم! و حضرت در پاسخ می‌گویند: که خبرت دادم!  و انسان با تعجب بیشتر می‌پرسد: کی خبر دادی نامرد؟!  و پاسخ می‌دهند: همان زمانی که مرگ اطرافیانت را می‌دیدی.

کپی شده :| skylight.blog.ir

پانوشت : خدایا مهم نیست کی میمیرم و چه زمانی است.آخرین کلام من موقع مرگ رو ی "یا علی" قرار بده.لایقم کن در زمان حیاة علی رو زیارت کنم.ولی اگر عمرم کفاف نده،اولین صحنه ای که باهاش مواجه میشم رو جمال اقا امیرالمومنین قرار بده.

آمین

"کشیش گفت : حتما کاری که پدرت باید می کرد.جرج جرداق گفت  از 12 سالگی مطالعه نهج البلاغه را آغاز کرده.علی شخصیتی است مثل اقیانوس، هر چه در عمق آن شنا کنی ،شگفتی هایش آشکارتر می شود.

سرگثی پرسید : اگر چنین است که شما می گویید،پس چرا کشورهای مسلمان که علی امام آنهاست جزو کشورهای جهان سوم و عقب مانده اند؟