به تو قول می دهم، وقتی اولین بار لب های تو را ببوسم، هیچ زن دیگری در فکر و قلب و ذهن و خاطرم نخواهد بود.به تو قول می دهم.
- ۰ نظر
- ۱۹ خرداد ۹۷ ، ۰۱:۰۳
به تو قول می دهم، وقتی اولین بار لب های تو را ببوسم، هیچ زن دیگری در فکر و قلب و ذهن و خاطرم نخواهد بود.به تو قول می دهم.
یارو تیتر زده "برای جلوگبری از سکته قلبی، نماز بخوانید!".
وقتی هدفت از نماز، خدا نیست،تو ی بت پرستِ مشرکِ جاهلی عزیزم :)
داشتم یکی از سایت های مذهبی اسراییل رو تورق می کردم که به صفحه پرسش و پاسخ رسیدم.ی نفر پرسیده می تونم برای کسب اعتبار و مدارج علمی اسلام رو مطالعه کنم،کاهن اون سایت (کشیش شون) گفته نه، هیچ کس نباید در مورد اسلام مطالعه کنه!این در حالیه که اسلام دعوت میکنه همه ادیان قبل رو مطالعه کنی و هیچ ابایی از این قضیه نداره!اون که پاکه،چه محنتش به خاکه!
خدا تو قرآن چقدر به این یهودی و بنی اسراییل توپیده.ی جا ی چیز باحال گفته که اگه راست میگین با اهل بهشتیم و ما بر حقیم،همین الان آرزوی مرگ کنین اگه راست میگین!!!!
گورتو گم کن ای زاهد بدبخت ک ب چشم من و تو راز این نکته نهان است و نهان خواهد بود ان شا الله.هرکز نرسی ب کعبه ای بیچاره،این ره ک تو می روی ب هیچسسسسسسسسسسسسسستان است.کوتاهه قامت بختت از ابتدا زبون بسته،تابلو بود صاحب خرما ک سهله،صاحبه هسته خرما هم نمیشی.
پانوشت:چرا دوست ندارم بخوابم؟؟؟
خیلی از زن و شوهر های ایرانی اصلا بلد نیستند دو کلام با هم حرف بزنند! ی هنره واقعاً
احساس میکنم همکارام بهم حسادت می کنند.ی جور احساس کم آوردن.بهشون حق میدم.دلم واسشون می سوزه.مطمین بخش اعظم بد رفتاریاشون با من سر همین قضیه است.حقیقتش ناراحت میشم،ولی ب روی خودم نمی آرم اصلا.میگم ممکنه حسودیشون باشه،بزار اینطوری خالی شن و چیزی تو دلشون نمونه.نمیدونم چی کار کنم.از طرفی میگم بهتر،باعث شن مغرور نشم.ولی خودم تو این زمونه ها مغرور نمیشم و اگه بشم هم ب روشون نمی ارم اصن.
ی چیز خوبی که جدیدا در خودم حس میکنم اینه که از تعریف ها و سرزنش ها و تیکه های کسی دیگه ناراحت نمیشم.چون دلم ب قدرت ما فوق جهانیان قرصه و مطمینم که هیچی من دست بنده هاش نیست.امروز مثلا وقتی داشت تیکه بارم میکرد اصلا ناراحت نشدم.گفتم چه مهم؟؟؟وقتی سرنوشت من دست خداست.
تو این محیط جدید چند تا عادت بد دارم پیدا میکنم که اثر بلند مدت روم داره.باید اصلاحشون کنم تا دیر نشده.
#قبل_سی
ساعت دوازده و نیم شبه.مجددا حوصله خوابیدن ندارم.حوصله هیچ کاری ندارم.چند وقتیه ی جوری شدم.خشک شدم.سنگ شدم.بی احساس شدم.دایورت شدم.برام هیچی دیگه مهم نیست.بی رحم شدم انگار.از خودم فاصله گرفتم.عادت های بد رو نمیتونم دیگه کنار بزارم.زمان داره برای ترک عادت های بد از بین میره.هووووف.باد شدیدی داره می اد.گرد و خاکه که اتاقمو پوشونده.درست مثل دلم.ابهام دارم همچنان.کلی کار باید انجام بدم.کلی کتاب باید بخونم و نمیخونم.کلی تصمیم باید بگیرم.کلی باید جدید شروع کنم.نمازام خیلی داره قضا میشه و در کمال تعجب برام اهمیتی نداره.دو هفته میشه سراغ سازم نرفتم.ی جوری دارم میشم.گذشت زمانه ایا؟؟؟گذشت زمان اینقدر بی رحم میکنه آدمو؟؟؟اینقد جدا میکنه آدمو از خودش،از دنیای سابقش،از عواطفش،از فکر و خیالات و دغدغه های سابقش که الان براش بی رنگ شدند؟؟؟
ی زمان نمیخواستم بزرگ شم و به سن تکلیف برسم.یادته؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟بی خیال
اخییییی عزیزم، دلم برات می سوزه، چقدر غریب و مظلومی.حتی پیش خودت هم غریبی، ی دنیای دیگه ای داری انگار. جنگی بین خودته که گاهی خسته میشی، گاهی پیروز میشی، گاهی شکست میخوری، گاهی تنها میشی، حتی پیش خودت هم تنهایی. عزیزم......بهت که فکر میکنم بغضم میگیره، این حجم از مظلومی تو ی نفر، ی نفر که کسی درکش نمی کنه.... @-}--