گرد و غبار
ساعت دوازده و نیم شبه.مجددا حوصله خوابیدن ندارم.حوصله هیچ کاری ندارم.چند وقتیه ی جوری شدم.خشک شدم.سنگ شدم.بی احساس شدم.دایورت شدم.برام هیچی دیگه مهم نیست.بی رحم شدم انگار.از خودم فاصله گرفتم.عادت های بد رو نمیتونم دیگه کنار بزارم.زمان داره برای ترک عادت های بد از بین میره.هووووف.باد شدیدی داره می اد.گرد و خاکه که اتاقمو پوشونده.درست مثل دلم.ابهام دارم همچنان.کلی کار باید انجام بدم.کلی کتاب باید بخونم و نمیخونم.کلی تصمیم باید بگیرم.کلی باید جدید شروع کنم.نمازام خیلی داره قضا میشه و در کمال تعجب برام اهمیتی نداره.دو هفته میشه سراغ سازم نرفتم.ی جوری دارم میشم.گذشت زمانه ایا؟؟؟گذشت زمان اینقدر بی رحم میکنه آدمو؟؟؟اینقد جدا میکنه آدمو از خودش،از دنیای سابقش،از عواطفش،از فکر و خیالات و دغدغه های سابقش که الان براش بی رنگ شدند؟؟؟
ی زمان نمیخواستم بزرگ شم و به سن تکلیف برسم.یادته؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟بی خیال
- ۹۷/۰۳/۰۹