شبیه کسی ام که
تو حلقه دشمن محاصره شده و از هر طرف بهش سنگ و نیزه پرتاب می کنند تا زمین بخوره.عوامل مختلف بهش فشار می آرند. شکست خوردنش همون حسرت خوردنه.یعنی همه این عوامل و این دشمنا تلاش می کنند تا سنگین ترین عذاب موجود را بهت بچشونند.اونم عذاب دردناک حسرت.زخم ها و حسرت هاش بعدا سر باز میکنه.وقتی که می بینی نیاز داشتی ی طرفه ای جمع کنی از دوران جوانیت از 25 تا 30 سالگیت.بعدا که حسرت خوردی دشمن دست بزنه زیر بغلش و قاه قاه به ریش مغبونت بخنده و بگه دیدی حالتو گرفتم؟؟دیدی چطور محاصرت کردیم و راه فرار برات نزاشتیم؟آخر هم ی 🖕 نثارت می کنند و میرند.میگن حالا که دیگه جوونیت رفت و جونی برات نموند، هر غلطی میخوای بکنی بکن.دیگه بخاری از تو پا نمیشه.دیگه نه نمازات ب درد میخوره (حالا بشین نماز اول بخون هی)،نه تلاش کردنات،نه یادگیریات،نه کتاب خوندن.بشین تا دم مرگت کتاب بخون تا خبرت هم بیاد.
از طرفی یاد اون جمله می افتم که میگه هر چقدر هم محاصره شده باشی آسمون بازه،اون محاصره نمیشه.هر کی هم نزدیکش بیاد از اجنه و شیطان خدا با تیر میزنتش که هیچی مانع اتصال نشه.
- ۹۷/۰۳/۲۷