لعنت به این سئو

فارغ از استیل و کلمات کلیدی

لعنت به این سئو

فارغ از استیل و کلمات کلیدی

لعنت به این سئو

خوش دارم که در نیمه های شب در سکوت مرموز آسمان و زمین به مناجات برخیزم. با ستارگان نجوا کنم و قلب خود را به اسرار ناگفتنی آسمان بگشایم. آرام آرام به عمق کهکشانها صعود نمایم، محو عالم بی نهایت شوم . از مرزهای علم وجود در گذرم و در وادی ثنا غوطه ور شوم و جز خدا چیزی را احساس نکنم.
از پشت پنجره ی اتاق
از پشت پرده خاطرات غمزده
یاد تو
چه دلنشین و خنک
این جان خسته را نوازش می دهد
باد می آید و انگار تویی می گذری

پیام های کوتاه

امروز کلا مرخصی گرفتم و سر کار نرفتم و دیشب هم تا دیر وقت بیدار بودم پای اصلاح و تکمیل پروپوزال همکلاسیم که به استیصال افتاده بود و چاره ای دیگه نداشت و کسی نبود که کمکش کنه.

پوستم کند ولی بالاخره براش فرستادم

ای دستگیر عالم، در راه رضای تو. خدایا قبول کن خودت. فقط برای رضای تو. در روزی که همه دچار استیصال میشن، خودم و خانواده و عزیزانم رو در پناه خودت بگیر.

آمین

 

+انتگرال چوکت رو کجای دلم بزارم؟؟؟

آفرین بر تو که شایسته صد چندینی

آفرین بر تو

اینه که حتی شده یک مرتبه، عالما و عامدا بر گناهی که قادری بهش غلبه کنی🍀

اینطوری صحنه معصیت تبدیل میشه به اعلی علیین، میشه سدره المنتهی، میشه ما فوق علیهم، میشه سجاده نماز شب

اللهم اجعل اخلاص فی عملی

توفیق هم همون داده،

اون وقت این وسط غرورش شده مال تو:/

چقدر ظرفت کوچیکه که کاری که انجام دادی و وظیفه ات بوده، بردتت رو ابرا.

خدایا کمکم فراموش کنم کاری که میکنم رو.

کمکم کن از چیزی که بهم بخشیدی، بدم به خلقت و پشت سرمم نگاه نکنم که گفت اولیا الله موقع نعمت، بخشش می‌کنند و پشت سرشون رو نگاه نمیکنند و موقع نقمت، خدا رو شکر می‌کنند. وگرنه اینکه موقع نعمت تشکر کنی و موقع نقمت، تحمل که همه بلدند! به تعبیر امام صادق سگ های اطراف مدیره هم این رو بلدند. 

سرخوش آمد یار و جامی در کنار طاق بود

+علاج ضعف دل ما کرشمه ساقیست، ولی کرشمه ساقی نمیکند تقصیر

 

نوشته بود ((شیطان در گذشته و حزن آدمی و در آینده و ترس او خانه دارد. اگر بتوانم خودم را از اندوه گذشته و ترس از اینده خالی کنم، اگر بتوانم پای تابلوی زندگی، مثل چشم های شبرنگ ((ماه گل)) درنگ کنم، چقدر کار هست که می توانم انجام دهم، چقدر حرف برای گفتن دارم،چقدر دست دارم برای نوازش، چقدر پا برای دویدن. استاد نقاشی ام میگفت : جزییات خیلی مهم هستند. اما کمی که کشیدی از تابلو فاصله بگیر. پرسپکتیو تابلو رو درک کن. عمق اشیا در فاصله مشخص میشه)).

راست گفت.

عمق اشیا در فاصله مشخص میشه...

در مفاتیح الجنانش، شیخ عباس قمی...

سلام عزیز دلم:)

اگر این پیام را نمیخوانی، یعنی برایت پیامک نفرستادم و تولدت را تبریک نگفتم.

امسال چرا اینطوری شد؟ شهادت حسین علیه السلام باید با تو قرار بگذارم و تولد حسین علیه السلام هم باید تولدت را تبریک بگویم.

میدانی، از همان تابستان دغدغه امروز را داشتم و وقتی تقویم را ورق زدم و دیدم تولدت نیز مصادف شده با میلاد سیدالشهدا، دلم ریخت. با خودم گفتم چرا هر وقت به تو پیام میخواهم بدم یک ارتباطی با اباعبدالله پیدا میکند.

یادت می آید تو هم زیر گنبد حسین علیه السلام مثل من چه خواسته بودی؟ و گفتی فقط همین یک دانه خط نخورده باقی مانده. برای من هم همین یک دانه باقی مانده.

چقدر استرس امروز را داشتم و میترسیدم از امروز.

اما دیدی؟ قوی شدم و به راحتی امروز را سپری کردم و فردا هم میخواهم بروم کویر روی رمل های آن بنشیم و باز هم از تو فرار کنم.

میبینی؟ قوی شدم.

با خودم فکر میکنم آدم ها یکبار بیشتر عاشق نمیشوند. بعد از آن به دنبال تسکین آن هستند.

یادت نمیآد، چون نمیدانی که چند صفحه فایل ورد سیاه کردم از حرف هایی که برایت کنار گذاشته بودم تا به تو بگویم. حرف هایی که در گلویم گیر کرده بودند و نمیدانستم چطوری به تو بگویم.

اما تو به من مجال حرف زدن ندادی. حالا مانده چقدر دیگر باید قوی شوم تا آن فایل ورد کوفتی را پاک کنم؟ چقدر دیگر باید قوی شوم تا شماره ات را حذف کنم؟ چقدر دیگر باید قوی شوم تا چت هایت را، عکس هایت، اسکرین هایت را پاک کنم؟

گیرم همه را پاک کردم، قول میدهی از ذهن من هم پاک شوی؟

شیشه پنجره را باران شست

از دل من اما

چه کسی نقش تو را خواهد شست؟

میخواهم بدانی من هنوز دوستت دارم .

و میخواهم بدانی دلم برایت تنگ شده...

آیا دلت برای من تنگ نشده؟

آیا دوست نداشتی در شلوغی های بازار تهران در ازدحام دسته های عزاداری باز هم راه را برایت باز کنم؟

آیا دوست نداشتی در شلوغی های بازار تهران در ازدحام دسته های عزاداری برایت شربت نذری بیاورم؟

آیا دلت نمبخواهد برایت شعر بخوانم؟

آیا دلت نمیخواهد برایت سه تار بزنم؟ تازه به گوشه دلکش و چهار مضراب رسیده ام. قول میدهم بیات شیراز را یاد گرفتم، برایت بفرستم.

آیا دلت نمیخواهد برایت در کانالم پست بگذارم؟

میدانم تو هم به فکر من می افتی. به فکر حرف های تلخی که به من زدی و اشکم را درآوردی. به آن دستمالی که در دستم ریز ریز شد و روی میز کافه ریخت.به من فکر میکنی که چطوری در شهر غریب شما آمدم و جوابم را ندادی و تنهایم گذاشتی و به این فکر میکنی که چقدر برایم مهم بودی که مدرسه ات را در آن شهر غریب پیدا کردم. نمیدانم آن کتاب ها و فیدیبوک و کاغذ یادداشت را چه کردی. اما امیدوارم آن تابلوی صلوات خاصه امام رضا را نگه داشته باشی. من آن آقا را برای داشتنت جلو فرستاده بودم و وقتی کار را از دسته رفته دیدم، تو را به او سپردم و تابلو را به تو دادم. امیدوارم جلوی چشمت باشد تا بدانی چقدر در حرم برای داشتنت گریه کرده بودم و چقدر دلم میخواست در حرم با تو در گوهرشاد مینشستم. تابلو را نگه دار عزیزم. عشق مشترک کم نداشتیم، همه چیز داشتیم. همه چیزمان جور بود، اما تو نخواستی.

شاید من بلد نبودم تو را نگه دارم، اما تو هم نخواستی بمانی.

گفته بودم شعر.

دلم میخواهد الان فال بگیرم برای خودم. یادت میآید برایت فال گرفتم. دوست نداری برایت فال بگیرم دوباره؟؟

فال گرفتم و آمد ((‌به جز این نکته که حافظ ز تو ناخشنود است، در سراپای وجودت هنری نیست که نیست)).

راستی میدانی چند چله ناموفق و شکست خورده برایت گرفته بودم؟؟ چون چله هایم موفق نبود، خدا تو را ب من نداد:).

راستی امشب که زیارت عاشورا خواندم، یاد تو افتادم. یاد روزهای بی قراری افتادم که به زیارت عاشورا پناه میبردم و وقتی میرسیدم به ((...تنله منک صلوات و رحمه و مغفره )) چنان با شور و حرارت تکرارش میکردم که همه وجودم گرم میشد و امیدوار به رحمت خدا.

از شما که پنهان است، از خدایتان چه پنهان؟؟ نا امید شدم عزیز دلم. خدای عزیز دلت را چگونه صدا زدی که از تو محروم شدم؟ به چه دستی زدی آن ساز شبانگاهی را؟ بعد از هشت ماه، دقیقا در ماه رجب نا امید شدم.

میدانی، خیر سرم قرار بود آخرین چله ام با امروز به اتمام برسد و مژده وصل تو از آسمان ها بر من نازل شود. اما میدانی؟ قرار نیست از آسمان چیزی فرود بیاید.

میدانم...حتما کسی را پیدا کرده ای که برای داشتنت اینقدر علیه خودش شوریده باشد و برای داشتنت اینقدر تلاش کرده باشد. حتما کسی را پیدا کرده ای ک چله هایش بدون شکست به اتمام رسیده و اندازه من قدرت را میداند. خوش به حالت.

به تو پیام نمی دهم، لااقل تا سی سالگی. تو من را تا سی سالگی در شب تولدم بدرقه کردی. 

به تو پیام نمیدهم،

اما خوب،

تولدت مبارک خانم معلم :)

سلام.

شما فقط بلد هستید نگاهم کنی و دست به قلم ایستاده ای که گوه های اضافه ای که سر میکشم را مستندا روز محشر بکوبانی سرم و من را به فاک دهی.

شما مرا رها کرده ای هر گوهی دلم میخواهم بخورم و فقط هنر شما تماشا کردن است. تماشا کردن من و دست به سینه ایستادنت در آسمان ها و فقط لبخند زدن به مرارت ها و تلخی های من.شما لنگ این هستی من چله های کفتی را یکی پس از دیگری به اتمام برسانم و کامل حواستان جمع است که مبادا یک روز وقفه بیفتد که اگر افتاد، دوباره از اول ری استارتش کنی و ما را زیر سنگ آسیا نگه داری. دقیقا منتظر همین نماز های اول وقت من هستی تا اگر نبود بزنی پدر جد صاحب ما را در بیاوری.:)

+خط بین کفر و ایمان چقدر نزدیک است.

+ وبلاگ عزیزم. پناه بر اینجا.

+بدی تلاش کردن و امتحان کردن راه های زیاد این است که میفهمی دیگر راهی باقی نمانده و راهی نداری :(

+ اینجا چراغی روشنه

در تنهایی خودم به خودم پرداختم. به خودم توجه میکنم. خودم رو نگاه میکنم. پنجره ای به درونم باز میکنم و سری به گوشه و کنار وجود نورانی ام میزنم. این همه نور را از کجا آورده ام؟این همه شوق پریدن و شوق قد کشیدن را چطور؟ دلم میخواهد اینقدر بزرگ شوم که همه چیز دم نظرم کوچک و حقیر به نظر برسد. همه هستی در نظرم تهی شود و تنها با لبخندی از همه آن بگذرم. برگی از تاریخ را بسازم و گرمایی به زندگی چند نفر ببخشم.

ای پروردگار من

از کودکی مرا بزرگ کرده ای

به بدنم روزی حلال داده ای.

وجود مرا گرما بخش سرمای زندگی بندگانت کن. مرا کفاف کن ای کریم. مرا در بر بگیر. مرا در بر بگیر. مرا در بر بگیر. مرا در بر بگیر.

یا کریم و یا رب

یا کریم و یا رب

+ حرف های ناگفته زیاده. ولی چه فایده گل من...

+ دارم با کی حرف میزنم؟ نمیدونم...نمیدونم... شاید با ی رهگذر که خیلی تصادفی پاش به اینجا باز شده.. سلام غریبه. امیدوارم حال دلت خوب خوب باشه و بدونی که این به معنی دور زدن حال های بد نیست. قرار نیست هر روز خدا حالت خوب باشه. بزار حال و احساس منفی به سراغت بیاد. براش ی لیوان دم نوش بار بزار و بشین به حرف هاش گوش بده. بزار اونم خالی شه غریبه عزیز:)