لعنت به این سئو

فارغ از استیل و کلمات کلیدی

لعنت به این سئو

فارغ از استیل و کلمات کلیدی

لعنت به این سئو

خوش دارم که در نیمه های شب در سکوت مرموز آسمان و زمین به مناجات برخیزم. با ستارگان نجوا کنم و قلب خود را به اسرار ناگفتنی آسمان بگشایم. آرام آرام به عمق کهکشانها صعود نمایم، محو عالم بی نهایت شوم . از مرزهای علم وجود در گذرم و در وادی ثنا غوطه ور شوم و جز خدا چیزی را احساس نکنم.
از پشت پنجره ی اتاق
از پشت پرده خاطرات غمزده
یاد تو
چه دلنشین و خنک
این جان خسته را نوازش می دهد
باد می آید و انگار تویی می گذری

پیام های کوتاه

پیامی که برایت نمیفرستم

جمعه, ۵ اسفند ۱۴۰۱، ۱۲:۰۸ ق.ظ

سلام عزیز دلم:)

اگر این پیام را نمیخوانی، یعنی برایت پیامک نفرستادم و تولدت را تبریک نگفتم.

امسال چرا اینطوری شد؟ شهادت حسین علیه السلام باید با تو قرار بگذارم و تولد حسین علیه السلام هم باید تولدت را تبریک بگویم.

میدانی، از همان تابستان دغدغه امروز را داشتم و وقتی تقویم را ورق زدم و دیدم تولدت نیز مصادف شده با میلاد سیدالشهدا، دلم ریخت. با خودم گفتم چرا هر وقت به تو پیام میخواهم بدم یک ارتباطی با اباعبدالله پیدا میکند.

یادت می آید تو هم زیر گنبد حسین علیه السلام مثل من چه خواسته بودی؟ و گفتی فقط همین یک دانه خط نخورده باقی مانده. برای من هم همین یک دانه باقی مانده.

چقدر استرس امروز را داشتم و میترسیدم از امروز.

اما دیدی؟ قوی شدم و به راحتی امروز را سپری کردم و فردا هم میخواهم بروم کویر روی رمل های آن بنشیم و باز هم از تو فرار کنم.

میبینی؟ قوی شدم.

با خودم فکر میکنم آدم ها یکبار بیشتر عاشق نمیشوند. بعد از آن به دنبال تسکین آن هستند.

یادت نمیآد، چون نمیدانی که چند صفحه فایل ورد سیاه کردم از حرف هایی که برایت کنار گذاشته بودم تا به تو بگویم. حرف هایی که در گلویم گیر کرده بودند و نمیدانستم چطوری به تو بگویم.

اما تو به من مجال حرف زدن ندادی. حالا مانده چقدر دیگر باید قوی شوم تا آن فایل ورد کوفتی را پاک کنم؟ چقدر دیگر باید قوی شوم تا شماره ات را حذف کنم؟ چقدر دیگر باید قوی شوم تا چت هایت را، عکس هایت، اسکرین هایت را پاک کنم؟

گیرم همه را پاک کردم، قول میدهی از ذهن من هم پاک شوی؟

شیشه پنجره را باران شست

از دل من اما

چه کسی نقش تو را خواهد شست؟

میخواهم بدانی من هنوز دوستت دارم .

و میخواهم بدانی دلم برایت تنگ شده...

آیا دلت برای من تنگ نشده؟

آیا دوست نداشتی در شلوغی های بازار تهران در ازدحام دسته های عزاداری باز هم راه را برایت باز کنم؟

آیا دوست نداشتی در شلوغی های بازار تهران در ازدحام دسته های عزاداری برایت شربت نذری بیاورم؟

آیا دلت نمبخواهد برایت شعر بخوانم؟

آیا دلت نمیخواهد برایت سه تار بزنم؟ تازه به گوشه دلکش و چهار مضراب رسیده ام. قول میدهم بیات شیراز را یاد گرفتم، برایت بفرستم.

آیا دلت نمیخواهد برایت در کانالم پست بگذارم؟

میدانم تو هم به فکر من می افتی. به فکر حرف های تلخی که به من زدی و اشکم را درآوردی. به آن دستمالی که در دستم ریز ریز شد و روی میز کافه ریخت.به من فکر میکنی که چطوری در شهر غریب شما آمدم و جوابم را ندادی و تنهایم گذاشتی و به این فکر میکنی که چقدر برایم مهم بودی که مدرسه ات را در آن شهر غریب پیدا کردم. نمیدانم آن کتاب ها و فیدیبوک و کاغذ یادداشت را چه کردی. اما امیدوارم آن تابلوی صلوات خاصه امام رضا را نگه داشته باشی. من آن آقا را برای داشتنت جلو فرستاده بودم و وقتی کار را از دسته رفته دیدم، تو را به او سپردم و تابلو را به تو دادم. امیدوارم جلوی چشمت باشد تا بدانی چقدر در حرم برای داشتنت گریه کرده بودم و چقدر دلم میخواست در حرم با تو در گوهرشاد مینشستم. تابلو را نگه دار عزیزم. عشق مشترک کم نداشتیم، همه چیز داشتیم. همه چیزمان جور بود، اما تو نخواستی.

شاید من بلد نبودم تو را نگه دارم، اما تو هم نخواستی بمانی.

گفته بودم شعر.

دلم میخواهد الان فال بگیرم برای خودم. یادت میآید برایت فال گرفتم. دوست نداری برایت فال بگیرم دوباره؟؟

فال گرفتم و آمد ((‌به جز این نکته که حافظ ز تو ناخشنود است، در سراپای وجودت هنری نیست که نیست)).

راستی میدانی چند چله ناموفق و شکست خورده برایت گرفته بودم؟؟ چون چله هایم موفق نبود، خدا تو را ب من نداد:).

راستی امشب که زیارت عاشورا خواندم، یاد تو افتادم. یاد روزهای بی قراری افتادم که به زیارت عاشورا پناه میبردم و وقتی میرسیدم به ((...تنله منک صلوات و رحمه و مغفره )) چنان با شور و حرارت تکرارش میکردم که همه وجودم گرم میشد و امیدوار به رحمت خدا.

از شما که پنهان است، از خدایتان چه پنهان؟؟ نا امید شدم عزیز دلم. خدای عزیز دلت را چگونه صدا زدی که از تو محروم شدم؟ به چه دستی زدی آن ساز شبانگاهی را؟ بعد از هشت ماه، دقیقا در ماه رجب نا امید شدم.

میدانی، خیر سرم قرار بود آخرین چله ام با امروز به اتمام برسد و مژده وصل تو از آسمان ها بر من نازل شود. اما میدانی؟ قرار نیست از آسمان چیزی فرود بیاید.

میدانم...حتما کسی را پیدا کرده ای که برای داشتنت اینقدر علیه خودش شوریده باشد و برای داشتنت اینقدر تلاش کرده باشد. حتما کسی را پیدا کرده ای ک چله هایش بدون شکست به اتمام رسیده و اندازه من قدرت را میداند. خوش به حالت.

به تو پیام نمی دهم، لااقل تا سی سالگی. تو من را تا سی سالگی در شب تولدم بدرقه کردی. 

به تو پیام نمیدهم،

اما خوب،

تولدت مبارک خانم معلم :)

نظرات  (۱)

زوال عشق در وصال ش بود …
ای خوشا دل های دور از دسترس!
دل تان را جز خدا به کسی نسپارید که جز حسرت نیست. خسرت صقفة عبد لم تجعل من حیک نصیبا
پاسخ:
عبدا لم تجعل من حیک نصیبا…
چیزی در درونم مرا لحظه ای رها نمیکند… چیزی در درونم مرا دائم به خودم دعوت می‌کند…چیزی رهایم نمیکند…
+سال‌هاست برای من الهام بخش هستید🍀

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی