لعنت به این سئو

فارغ از استیل و کلمات کلیدی

لعنت به این سئو

فارغ از استیل و کلمات کلیدی

لعنت به این سئو

خوش دارم که در نیمه های شب در سکوت مرموز آسمان و زمین به مناجات برخیزم. با ستارگان نجوا کنم و قلب خود را به اسرار ناگفتنی آسمان بگشایم. آرام آرام به عمق کهکشانها صعود نمایم، محو عالم بی نهایت شوم . از مرزهای علم وجود در گذرم و در وادی ثنا غوطه ور شوم و جز خدا چیزی را احساس نکنم.
از پشت پنجره ی اتاق
از پشت پرده خاطرات غمزده
یاد تو
چه دلنشین و خنک
این جان خسته را نوازش می دهد
باد می آید و انگار تویی می گذری

پیام های کوتاه

سلام.

شما فقط بلد هستید نگاهم کنی و دست به قلم ایستاده ای که گوه های اضافه ای که سر میکشم را مستندا روز محشر بکوبانی سرم و من را به فاک دهی.

شما مرا رها کرده ای هر گوهی دلم میخواهم بخورم و فقط هنر شما تماشا کردن است. تماشا کردن من و دست به سینه ایستادنت در آسمان ها و فقط لبخند زدن به مرارت ها و تلخی های من.شما لنگ این هستی من چله های کفتی را یکی پس از دیگری به اتمام برسانم و کامل حواستان جمع است که مبادا یک روز وقفه بیفتد که اگر افتاد، دوباره از اول ری استارتش کنی و ما را زیر سنگ آسیا نگه داری. دقیقا منتظر همین نماز های اول وقت من هستی تا اگر نبود بزنی پدر جد صاحب ما را در بیاوری.:)

+خط بین کفر و ایمان چقدر نزدیک است.

+ وبلاگ عزیزم. پناه بر اینجا.

+بدی تلاش کردن و امتحان کردن راه های زیاد این است که میفهمی دیگر راهی باقی نمانده و راهی نداری :(

+ اینجا چراغی روشنه

در تنهایی خودم به خودم پرداختم. به خودم توجه میکنم. خودم رو نگاه میکنم. پنجره ای به درونم باز میکنم و سری به گوشه و کنار وجود نورانی ام میزنم. این همه نور را از کجا آورده ام؟این همه شوق پریدن و شوق قد کشیدن را چطور؟ دلم میخواهد اینقدر بزرگ شوم که همه چیز دم نظرم کوچک و حقیر به نظر برسد. همه هستی در نظرم تهی شود و تنها با لبخندی از همه آن بگذرم. برگی از تاریخ را بسازم و گرمایی به زندگی چند نفر ببخشم.

ای پروردگار من

از کودکی مرا بزرگ کرده ای

به بدنم روزی حلال داده ای.

وجود مرا گرما بخش سرمای زندگی بندگانت کن. مرا کفاف کن ای کریم. مرا در بر بگیر. مرا در بر بگیر. مرا در بر بگیر. مرا در بر بگیر.

یا کریم و یا رب

یا کریم و یا رب

+ حرف های ناگفته زیاده. ولی چه فایده گل من...

+ دارم با کی حرف میزنم؟ نمیدونم...نمیدونم... شاید با ی رهگذر که خیلی تصادفی پاش به اینجا باز شده.. سلام غریبه. امیدوارم حال دلت خوب خوب باشه و بدونی که این به معنی دور زدن حال های بد نیست. قرار نیست هر روز خدا حالت خوب باشه. بزار حال و احساس منفی به سراغت بیاد. براش ی لیوان دم نوش بار بزار و بشین به حرف هاش گوش بده. بزار اونم خالی شه غریبه عزیز:)

دو تا اتفاق بد می افته.

اولیش اینه که اون حس خفه شده رو در چاه ناخودآگاه چال میکنی که نتیجتا در رفتارها و تفکرات و حرف زدنا و تعاملات اجتماعیت رخنه میکنه و کاملا مخفیانه منعکس میشه. به گونه ای که نمیفهمی چرا اینطور داری رفتار میکنی و چرا اینقدر فلان حس رو داری مثلا موقع حرف زدن یا کارای دیگه.

اتفاق بدتر اینه که وقتی به جنگ احساس خاصت در مورد فلان مساله میری و به صورت مفرط سرکوبش میکنی، گوه میخوره به نه تنها اون حس، بلکه کل طیف هیجانیت رو تحت تاثیر قرار میده و میشی ی ادم یبس آروم و بعدش هم فکر میکنی چقدر آروم و ریلکسم. بنده خدا زدی ترکوندی خودت رو و دیگه هیجاناتت بالا و پایین نمیشه و هیچ فراز و فرودی رو نمیچشی.

ای کاش یکی در زندگیم این رو بهم میگفت و ای کاش این ها رو زودتر میدونستم تا اینقدر احساسات خودم رو ذبح نکنم و درون خودم خفه اش نکنم...

 

ببین عزیزم تو نمیتونی جلوی احساسات رو بگیری. مانع جلوش بزاری پس از برخورد با دیوار سرکوب و انکار و نادیده گرفتن و مابقی مکانیزم های دفاعی ذهن، به چاه ناخودآگاهت سقوط میکنه. اونجا هم بره بوش میزنه بیرون و بدون اینکه متوجه بشی افکار و رفتار و وجنات و تعاملاتت رو به گند میکشه. تو نمیتونی احساسات منفیت رو دور بزنی و فقط و دایما احساس مثبت داشته باشی. باید احساسات منفیت رو مشاهده اش کنی. باید ی شب وقتی همه خواب بودند، چای اماده کنی، چراغ مطالعه رو روشن کنی و رسما از احساسات منفیت دعوت به عمل بیاری به صرف چای و شیرینی. بشینی به حرفاش گوش بدی و همینطوری بر و بر نگاهشون کنی فقط.بگی اوکی، آخی ، چه افسوسی خوردی، عجب ناله و دردی، بمیرم الهی چقدر دپرس و نا امید. اصن برای اینکه دلش رو به دست بیاری دو تا اشک هم پاش بریزی.بعدش هم بگی تموم شد؟ خوش اومدی. حالا برین و تا دعوتتون نکردم پاتون رو دیگه در سراچه ذهنم نزارین. این میشه مدیتیشن و تقوای ذهن!میگن دزدی که فقط از دیوار مردم بالا رفتن نیست، همونطوری هم میشه گفت تقوا هم که فقط پ*رن ندیدن نیست. یکی از مهم ترین تقواها، تقوای ذهنه. یعنی بگی من فقط به چیزی که میخوام و اراده میکنم بتونم به صورت مستمر و عمیییییییییییییییییق فکر کنم. این میشه تقوای ذهن که خارجی ها بهش میگن Mindfulness.

ی وقتا میگفتم دلم میخواد شبیه بی کس ترین آدم های روی دنیا باشم. اونا که هیچ کسی رو به جز خدا ندارند و همه امیدشون هم اوست. اون ها که روی زمین راه میرن و به فکر آسمونان و دغدغه هاشون، دغدغه های روزانه و معاش نیست. اون ها که ناشناسند و کسی اونا رو نمیشناسه و تحویل نمیگیره، غافل از اینکه جقدر شناخته شده هستند نزد اهل دل و تنهای تنها مسیر تقرب رو طی میکنند. خدا هدایت و راه هاش رو براشون فرستاده و اونا هم شناختنش و انتخابش کردند.

+ حمید عزیزم...حمید عزیزم...حمید عزیزم...حمید عزیزمheart

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۱۴ آذر ۰۱ ، ۰۹:۱۹

خدایا تو بساز.تو بسازی قشنگه heart

 

پانوشت : از خودم میترسم خدای عزیز دلم. در لحظات سخت و لغزشگاه های هلاکت حتی اگر خودم رو آماده نکرده بودم دستم رو بگیر. خدای عزیز دلم، به هر قیمتی دست من را بگیر.پناه بر تو از لغزش های ناگهانی

و هر چی نیاز داری یاد بگیری زندگی میزاره سر راهت.

درست مثل حال این روزات.

درسا رو هم از جایی میگیری که اصلا انتظارش رو نداری. باید بخش هایی از وجودت با این رنج و سختی برخورد کنه و شکل بگیره.

 

موندن من ی گریزه تو هجوم نا امیدی

 

به قول مسیح علیه السلام خطاب به حواریون مثل مار باش. مار وقتی در خودش احساس ضعف میکنه و در دسترس چیزی پیدا نمیکنه چهل روز به خودش گرسنگی میده و به سوراخ تنگ و تاریخی میخزه و ناگهان از سر خواجگی کون و مکان جوان بر میخیزه و پوست نو می ندازه.

حالا شما هم به خودت سخت تر بگیر تا به قول اون وبلاگ دوست داشتنی، شکوفه های همیشه نشاط حیات من حیث لایحتسب شکفته شه.

و الان هم من چاره ای جز قوی شدن روح خودم نمیبینم. یا باید به اضحلال دچار بشم یا به تقویت روح که قطعا دومی رو انتخاب میکنم و میخوام به خودم سخت بگیرم....سخت بگیرم... 

 

پانوشت : بر آن سرم که ننوشم می و گنه نکنم/ اگر موافق تدبیر من شود تقدیر.