ﮐﻪ ﭼﻪ ﻣﺤﺸﺮ ﮐﺮﺩﻡ ...
ﺑﺎ ﺍﺷﮏ ﺗﻤﺎﻡ ﮐﻮﭼﻪ ﺭﺍ ﺗﺮ ﮐﺮﺩﻡ ...
ﺩﯾﺸﺐ ﮐﻪ ﺳﮑﻮﺕ ﺧﺎﻧﻪ ، ﺩﻕ ﻣﺮﮔﻢ ﮐﺮﺩ ..
ﻭﺍﺑﺴﺘﮕﯽ ﺍﻡ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺑﺎﻭﺭ ﮐﺮﺩﻡ ...
- ۱ نظر
- ۰۹ تیر ۹۳ ، ۱۷:۳۴
ﮐﻪ ﭼﻪ ﻣﺤﺸﺮ ﮐﺮﺩﻡ ...
ﺑﺎ ﺍﺷﮏ ﺗﻤﺎﻡ ﮐﻮﭼﻪ ﺭﺍ ﺗﺮ ﮐﺮﺩﻡ ...
ﺩﯾﺸﺐ ﮐﻪ ﺳﮑﻮﺕ ﺧﺎﻧﻪ ، ﺩﻕ ﻣﺮﮔﻢ ﮐﺮﺩ ..
ﻭﺍﺑﺴﺘﮕﯽ ﺍﻡ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺑﺎﻭﺭ ﮐﺮﺩﻡ ...
بگذار سر به سینه من تا که بشنوی
آهنگ اشتیاق دلی دردمند را
شاید که پیش ازین نپسندی به کار عشق
آزار این رمیده سر در کمند را
هزار بار هم که از این شانه به آن شانه بغلتی،این شب صبح نمیشود...
ﺳﻼﻡ ﺑﺎﻧﻮ
ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﺍﺯ ﮐﻨﺎﺭ ﻫﺮ ﺩﻟﺘﻨﮕﯽ ﮐﻪ ﻣﯽ ﮔﺬﺭﻡ ،
ﭘﺎﻫﺎﯾﻢ ﻣﯽ ﻟﻐﺰﻧﺪ . ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﺪ ﭼﻘﺪﺭ
ﺳﺨﺖ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﻟﺘﻨﮕﯽ ﻫﺎ ﻣﺮﺍ ﯾﺎﺩ ﺗﻮ ﻣﯽ
ﺍﻧﺪﺍﺯﻧﺪ . ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺩﺭ ﭘﺲ ﻫﺮ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﺭﺩ ﭘﺎﯼ ﺗﻮ
ﭘﻨﻬﺎﻥ ﺍﺳﺖ . ﺗﻮ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﻏﻢ ﻫﺎ ﭼﻪ ﻧﺴﺒﺘﯽ ﺩﺍﺭﯼ
ﺑﺎﻧﻮ ؟
بعضی از آدم ها پر از مفهوم هستند
پر از احساس های خوبند
پر از حرف های نگفته اند
چه هستند...هستند
و چه نیستند...هستند
یادشان،خاطرشان،حس های خوبشان
آدم ها...بعضی هاشان...سکوتشان هم پر از مرهم به هر زخم است...
از تکرار روزها...
و از گذر زمان هایی که هیچ دردی را دوا نمیکنند
از همه چیز و از همه کس...
باید سبکبار بود...
گاهی خاطره ها دام میشوند،گاهی خاطره ها میسوزانند و خاکستر میکنند...و فرار از این همه خاطره و دلبستگی سخت میشود...روزی باید به ناچار از همه کس و همه چیز برید
ببین و بگذر و خاطر به هیچ کس مسپار...
برنامه ریزی بلند مدت ارتباطی به تصمیمات آینده ندارد بلکه به آینده تصمیمات فعلی مربوط می شود.
دراکر، پیتر