- ۱۱ تیر ۹۳ ، ۰۰:۱۳
ﺭﻭﺯ ﻣﺎﻩ ﺭﻣﻀﺎﻥ ﺯﻟﻒ ﻣﯿﻔﺸﺎﻥ ﮐﻪ ﻓﻘﯿﻪ
ﺑﺨﻮﺭﺩ ﺭﻭﺯﻩ ﯼ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﯿﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺷﺒﺴﺖ
روی دست خدا مانده ام
خسته اش کرده ام.
...
راهی نیست
باید چمدانم را ببندم
راه بیفتم...بروم.
ومی روم
اما به درگاه نرسیده از خود می پرسم
کجا...؟!
کجا را دارم٫ کجا بروم؟
ﮐﻪ ﭼﻪ ﻣﺤﺸﺮ ﮐﺮﺩﻡ ...
ﺑﺎ ﺍﺷﮏ ﺗﻤﺎﻡ ﮐﻮﭼﻪ ﺭﺍ ﺗﺮ ﮐﺮﺩﻡ ...
ﺩﯾﺸﺐ ﮐﻪ ﺳﮑﻮﺕ ﺧﺎﻧﻪ ، ﺩﻕ ﻣﺮﮔﻢ ﮐﺮﺩ ..
ﻭﺍﺑﺴﺘﮕﯽ ﺍﻡ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺑﺎﻭﺭ ﮐﺮﺩﻡ ...
بگذار سر به سینه من تا که بشنوی
آهنگ اشتیاق دلی دردمند را
شاید که پیش ازین نپسندی به کار عشق
آزار این رمیده سر در کمند را
هزار بار هم که از این شانه به آن شانه بغلتی،این شب صبح نمیشود...
ﺳﻼﻡ ﺑﺎﻧﻮ
ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﺍﺯ ﮐﻨﺎﺭ ﻫﺮ ﺩﻟﺘﻨﮕﯽ ﮐﻪ ﻣﯽ ﮔﺬﺭﻡ ،
ﭘﺎﻫﺎﯾﻢ ﻣﯽ ﻟﻐﺰﻧﺪ . ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﺪ ﭼﻘﺪﺭ
ﺳﺨﺖ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﻟﺘﻨﮕﯽ ﻫﺎ ﻣﺮﺍ ﯾﺎﺩ ﺗﻮ ﻣﯽ
ﺍﻧﺪﺍﺯﻧﺪ . ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺩﺭ ﭘﺲ ﻫﺮ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﺭﺩ ﭘﺎﯼ ﺗﻮ
ﭘﻨﻬﺎﻥ ﺍﺳﺖ . ﺗﻮ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﻏﻢ ﻫﺎ ﭼﻪ ﻧﺴﺒﺘﯽ ﺩﺍﺭﯼ
ﺑﺎﻧﻮ ؟
بعضی از آدم ها پر از مفهوم هستند
پر از احساس های خوبند
پر از حرف های نگفته اند
چه هستند...هستند
و چه نیستند...هستند
یادشان،خاطرشان،حس های خوبشان
آدم ها...بعضی هاشان...سکوتشان هم پر از مرهم به هر زخم است...
از تکرار روزها...
و از گذر زمان هایی که هیچ دردی را دوا نمیکنند