لعنت به این سئو

فارغ از استیل و کلمات کلیدی

لعنت به این سئو

فارغ از استیل و کلمات کلیدی

لعنت به این سئو

خوش دارم که در نیمه های شب در سکوت مرموز آسمان و زمین به مناجات برخیزم. با ستارگان نجوا کنم و قلب خود را به اسرار ناگفتنی آسمان بگشایم. آرام آرام به عمق کهکشانها صعود نمایم، محو عالم بی نهایت شوم . از مرزهای علم وجود در گذرم و در وادی ثنا غوطه ور شوم و جز خدا چیزی را احساس نکنم.
از پشت پنجره ی اتاق
از پشت پرده خاطرات غمزده
یاد تو
چه دلنشین و خنک
این جان خسته را نوازش می دهد
باد می آید و انگار تویی می گذری

پیام های کوتاه
به دخترم پول تو جیبی نمیدم، تا یواش از پشت سرم بیاد
دستاشو حلقه کنه دور گردنم، موهاشم بخوره تو صورتم
در ِ گوشم پچ پچ کنه
بگه بابایی بهم پول میدی ؟
داریم با بچه ها میریم بیرون …
موهاشو بزنم کنار .
ماچش کنم ،
بگم برو از جیبم وردار بابایی
به خاطر دخترم هم که شده ، یه روزی بابا میشم .


                      

فقط یک با به دنیا می آیی..فقط یک بار خداوند زندگی را به تو هدیه می دهد .. اما در سرای دیگر همواره خواهی بود ..اگراین فرصت یک باره را از دست دهی...چه خواهی کرد؟ 

گرچه یک بار به دنیا می آیی... اما یادت باشد که هر صبح تولدی دوباره است ...تولدی از خود با خود و به دست خود

صبح زود،

همین که از خانه بیرون زد گفت:

«مسابقه می دیم!»

و قبل از اینکه نظر او را بشنود، ادامه داد:

«از الان تا شب».

چشمش به زنی که از سر کوچه می آمد افتاد؛

.....


برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۰۸ تیر ۹۲ ، ۲۳:۱۴

 مرد که باشی همه دنیا از تو انتظار دارند، انتظارات بجا و نابجا! اما تو مردی باید خورد شوی و شکسته شوی و تکه تکه شوی اما دم نزنی! 

مرد که باشی دنیا و زمین و زمان برایت کوتاه میشوند، نیست میشوند، دیده نمیشون


نشود فاش کسی آنچه میان من و توست 
 تا اشارات نظر نامه رسان من و توست 
 گوش کن با لب خاموش سخن می گویم 
پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست 
 روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید 
 حالیا چشم جهانی نگران من و توست 
گر چه در خلوت راز دل ما کس نرسید 
 همه جا زمزمه ی عشق نهان من و توست 
 گو بهار دل و جان باش و خزان باش ، ارنه 
 ای بسا باغ و بهاران که خزان من و توست 
 این همه قصه ی فردوس و تمنای بهشت 
 گفت و گویی و خیالی ز جهان من و توست 
 نقش ما گو ننگارند به دیباچه ی عقل

 هر کجا نامه ی عشق است نشان من و توست 
 سایه ز آتشکده ی ماست فروغ مه و مهر 
 وه ازین آتش روشن که به جان من و توست

 

جمله ای زیبا از حسین پناهی عزیز 

روزهایی خواهد آمد
که من نخواهم بود
ولی...هنوز دوستت دارم

مدتهاست نه به آمدن کسی دلخوشم
نه از رفتن کسی دلگیر ، بی کسی هم عالمی دارد . .


عالم بی کسی



پانوشت)...چه خیال ها گذر کرد و گذر نکرد خوابی

تو چه دانی که پس هر نگه ساده ی من
چه جنونی...چه نیازی...چه غمی است...
یا نگاه تو که پر عصمت و ناز بر من افتد چه عذاب و ستمی است...
دردم این نیست ولی
دردم این است که من بیتو دگر
از همه دورم و بی خویشتنم
پوپکم ...اهوکم...تا جنون فاصله ای نیست از اینجا که منم
مگرم سوی تو راهی باشد...
چون فروغ نگهت...