لعنت به این سئو

فارغ از استیل و کلمات کلیدی

لعنت به این سئو

فارغ از استیل و کلمات کلیدی

لعنت به این سئو

خوش دارم که در نیمه های شب در سکوت مرموز آسمان و زمین به مناجات برخیزم. با ستارگان نجوا کنم و قلب خود را به اسرار ناگفتنی آسمان بگشایم. آرام آرام به عمق کهکشانها صعود نمایم، محو عالم بی نهایت شوم . از مرزهای علم وجود در گذرم و در وادی ثنا غوطه ور شوم و جز خدا چیزی را احساس نکنم.
از پشت پنجره ی اتاق
از پشت پرده خاطرات غمزده
یاد تو
چه دلنشین و خنک
این جان خسته را نوازش می دهد
باد می آید و انگار تویی می گذری

پیام های کوتاه

نباید کاری کنی که دیگران از تو خوششان بیاید؛ بلکه باید کاری کنی که وقتی در کنار دیگران هستی، 
آنها نسبت به خودشان احساس بهتری داشته باشند…

دقیقا سه دقیقه مونده به چهار صبح!

تو رختخوابمم و داشتم فیلم میدیدم!بالاخره ی روز تعطیل قبل از امتحانه و باید ازش استفاده میکردم!

خدایا شکرت!

باید پاشم و نماز شکر به جا بیارم.


دلم یک عصر دلگیر میخواهد

و یک پیاده رو بی انتها...

تا تمام دردهایم را در تن سردش جا گذارم.

آنقدر گلایه کنم که
آسمان بشکند سد غرورش را و رد پایم را از دل سنگفرش های زخمی پاک کند...

تا شاید دل بی قرارم اندکی آرام گیرد...

شاید که لبخند درختان به وقت گریه ی ابر اجابتی باشد...

و خدا آغوش بگشاید به روی تنهایی هایم....!!

" معلوم می شود تا حالا سگ ندیده ای. سگ پشم دارد. چهار تا پا دارد. حرف نمی زند. خوب نگاه کن! من کدامشان را دارم؟ "

امام را سگ صدا کرده بود.

 نکند محو شوی ... آه اگر گریه کنم نکند پرده ی اشک نقش زیبای تو را اندکی تیره کند ... از رهی میترسم که تو همراه نباشی با من ... از شبی در خوفم که صدایت برود دور شود از گوشم ... کاش آنشب نرسد ... یا اگر خواست رسید من به آنشب نرسم ...


احساس امروز،آنچه (در آینده) لایقش هستید را از شما بگیرد

 و کلی غصه اش را خوردیم، در ده سالگی دیگر اصلا مهم نیست..
نمره امتحانی که در دبیرستان کم شدیم و آنقدر به خاطرش اشک ریختیم و روزگارمان را تلخ کرد در دوران دانشگاه هیچ اهمیتی ندارد و کلا فراموش شده است...
آدمی که در اولین سال دانشگاه آنقدر به خاطرش غصه خوردیم و اشک ریختیم و بعد فهمیدیم ارزشش را نداشته و دنیایمان ویران شد، در سی سالگی تبدیل به غباری از یک خاطره دور دور دور شده که حتی ناراحتمان هم نمیکند....
و چکی که برای پاس کردنش در سی سالگی آنقدر استرس و بی خوابی کشیدیم، در چهل سالگی یک کاغذ پاره بی ارزش و فراموش شده است...
پس یقین داشته باش که مشکل امروزت، اینقدرها هم که فکر میکنی بزرگ نیست...
این یکی هم حل می شود ...
میگذرد و تمام میشود...
غصه خوردن برای این یکی هم همان قدر احمقانه است که درسی سالگی برای خراب شدن عروسک پنج سالگی ات غصه بخوری!!!!!
همه مشکلات،همان عروسک پنج سالگی است...شک نکن!!

کدام دست نوازشگر مثل دستهای تو گرد و غبارغم و غصه از این دل گرفته می زداید؟

کدام صمیمی مهربان مثل تو می تواند با لبخند خویش دلها را به امید پیوند بزند؟
کدام ابر سخاوتمند مثل تو سرسبزی و نشاط را به خاک تشنه ، ارزانی می کند؟
یک نگا ه تو کافی است تا کویر به سرسبزی بنشیند و غنچه ها بخندند .
با یک اشاره ی تو درخت سیب ، به بار می نشیند و انارها ترک بر می دارند.
در زیر سایبان چشمان توست که ستاره ها چشمک می زنند و رودها به خروش می آیند .
هستی برای تو تعظیم می کند و آدمی، مضطر و مضطرب، چشم انتظار صبحی است که شب ندارد.
ای همواره آرامش با تو!
این دلهای پر از اضطراب و اضطرار را به آرامش پیوند بزن .
دیگر چه بگویم؟ وقتی همه ی حرفهایم را می دانی .
دیگر نجوا برای چه؟ که واژه واژه هایم را می شناسی؟
دیگر چه اصراری؟ وقتی قلبم را تصرف کرده ای .
این کلمات سیاه، ترجمان رازهایی است که با تو می گویم .
این جملات مبهم، شعله های آتش این درون سوخته است و گرنه تو که به من از من آشناتری .
اگر با این حروف مقطع و این واژه های لال ، با تو به زمزمه می نشینم
برای آن است که می دانم صدایم را می شناسی
و می دانی پشت این پژواک لرزان درونم ، یک جهان امیدواری ، پنهان شده است .
به راستی کدام زمزمه، بی تو به ثمر می نشیند و کدام امن یجیب، بی آمین تو مستجاب می شود؟
تو راز نورانی اینهمه آرزویی و گرنه من کجا و اینهمه امید کجا ؟
تو سر چشمه ی بیکرانه ترین اقیانوس محبتی و گرنه من کجا و اینهمه طلب کجا؟
تشنه ام
مثل خاک ، باران را
تشنه ام
مثل کودکی ، مهر مادر را .
تشنه ام
مثل غنچه ای ، نور آفتاب را .
پس ،
باران من !
ببار
آفتاب من !
بتاب
مهربان من !
به نوازشی
مرا رو به راه کن .

می فهمی رنج را نباید امتداد داد
باید مثل یک چاقو که چیزها را می‏برد و از میانشان می‏گذرد
از بعضی آدم‏ها بگذری و برای همیشه تمامشان کنی.
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۱۳ آذر ۹۴ ، ۰۲:۲۰