لعنت به این سئو

فارغ از استیل و کلمات کلیدی

لعنت به این سئو

فارغ از استیل و کلمات کلیدی

لعنت به این سئو

خوش دارم که در نیمه های شب در سکوت مرموز آسمان و زمین به مناجات برخیزم. با ستارگان نجوا کنم و قلب خود را به اسرار ناگفتنی آسمان بگشایم. آرام آرام به عمق کهکشانها صعود نمایم، محو عالم بی نهایت شوم . از مرزهای علم وجود در گذرم و در وادی ثنا غوطه ور شوم و جز خدا چیزی را احساس نکنم.
از پشت پنجره ی اتاق
از پشت پرده خاطرات غمزده
یاد تو
چه دلنشین و خنک
این جان خسته را نوازش می دهد
باد می آید و انگار تویی می گذری

پیام های کوتاه

تو نخواه که در روز اول تصمیمت دلی را داشته باشی که زنده دل ها پس از سال های سال آباد کرده اند و قلب سلیمی را داشته باشی که رسول ها با یک عمر ریاضت و رنج ساخته اند و به نزد خدا آورده اند. و به اطمینانی برسی که ابراهیم پس از سالها پیامبری نرسیده بود...

آنجا قدمم رسان که خواهی،

از ظلمت خود رهایی ام ده،

با نور خود آشنایی ام ده.

فردا اول آذر ماه، مسیر جدید شغلیم رو در یک شرکت بزرگ آغاز میکنم.

در شرکت قبلی، خیلی مسیر زیادی رو طی کردم و دستآوردهای زیادی برارم بود. تونستم گره از کار چند نفر باز کنم و برای شرکت هم مفید واقع شم.

از خدا میخوام که مسیر جدیدم نیز گامی باشه در راه اعتلای شخصیتم و بهبود ارتباطم با ذات هستی و عاجزانه درخواست میکنم که بتونم انسان مفیدی باشم مجدد و بتونم تا حد ممکن گره ای باز کنم.

خدا کمکم کن.

این مسیر رو اعتقاد دارم تو پیش روم گذاشتی.

+ تغییرات رو با آغوش باز پذیرفتم و از جزیره امن خودم خارج شدم. جزیره بسیار امن خودم در واقع. زدم به دل غریبه ها و عرصه های جدید

خدایا به امید تو...

 

 

مثلا اون روز داشتم میگفتم ععععع یادش بخیر اینجا چه نمازهایی میخوندم!!!!

بعدش سریع به خودم نهیب زدم که اوف بر تو. عبادت های درب و داغونت داره میآد جلوی چشمت!!! به نظرم یکی از مصادیق عاقبت بخیری اینه که اصلا عبادت هات رو نبینی. خودی رو در میان نبینی.

حالا برای ما آدم شدی و روی نمازهات حساب باز کردی؟؟؟؟ میگی یادش بخیر چه نمازهایی میخوندم؟؟؟

خیلی بده آدم عبادت هاش رو ببینه.

یا مثلا الان که پول نیاز دارم، تو ذهنم میاد که چرا منی که به فلانی پول دادم برای خونه اش، الان خدا به من پول نمیده؟ چرا بر نمیگرده؟؟؟

دیگه حتی کارهایی هم که میکنی به خیال خودت از صواب، داره جلوی چشمت میآد

که بندد طرفه وصل از حسن شاهی، که با خود عشق بازد جاودانه

نبندی زان میان طرفی کمر وار، اگر خود را ببینی در میانه

که سرگردان بوده، تلاش کرده، و گم شده، اما سرانجام در مسیر و راه خود افتاده و انتهای آن را دیده...

"حکایت دو شهر"، چارلز دیکنز

زور طاعت نیست

دریغ زور جوانی که صرف شد به محال

+ به پا مصداقش نشی.

دریغ زور جوانی که صرف شد به محال

+صرف شد عمر گرانمایه به معسوقه و می، تا  از آنم چه به پیش آید از اینم چه شود

آقا امیرالمومنین فرمود ؛ 

اعْلَمْ یَا بُنَیَّ أَنَّ الرِّزْقَ رِزْقَانِ، رِزْقٌ تَطْلُبُهُ وَ رِزْقٌ یَطْلُبُکَ، فَإِنْ أَنْتَ لَمْ تَأْتِهِ أَتَاکَ

بدان ای فرزندم که ما دو نوع رزق داریم. یکی آن که تو میجویی و دنبال آن هستی و یکی آن که آن تو را میجوید و تو را طلب میکند.

+ آخ که میمیرم برای وقتایی که میگه فرزندم.

+ میفرماید ی نوع روزی هست که ما می آریم در خونتون تحویل میدیم و میریم. میدونی چی میگم؟؟؟

+ ی وقت دیدی دهر اینطوری چرخیده و چرخیده و چرخیده و چرخیده تا در این کشاکش بلا امتحان بشی که آیا حاضری مال ارزشمندت رو با ضرر فدا کنی که ی نفر یتیم خوشحال بشه؟

+ کاش میشد اون دو نفر هم نمیفهمیدند. میشد ی رازی بین من و خدای خودم.

+یک جای دعای رجب هست که حقیقتا شرم میکنم وقتی میخونمش. میگه یا من یعطی الکثیر بالقلیل. قلیل کدومه فدات شم؟؟؟ کاش مینوشتی هیچ. مینوشتی یعطی الکثیر بالهیچ.هیچ مطلق. مشتی خاک. مشتی خاک، به پیشگاه خالق عظیم. مثل اونجا که گفت بعضی ها وقتی چیزی میبخشند اصلا پشت سرشون رو هم نگاه نمیکنند. چون مال خودشون که نبوده!

+ عاشق گمنامی ام. عاشق گمنامی ام. هیچ کس رو زمین نشناسه منو چی میشه؟ اگر به بندگی ات ماند که ماند، ورنه به عالم، خدا کند که نماند ز من نشانی و نامی...خدا کند... خدا کند...

همه آدم ها مثل تو گمگشته و سرگشته و واله و شیدان و از چیزی بیشتر از تو خبر ندارند. اون ها توی سرنوشت خودشون گیر کردند. اونا هم توی تروماها و ترس ها و طرحواره هاشون به دام افتادند و برای زنده موندن تلاش میکنند

این روزا زندگی رو بیش از پیش موقتی و ناچیز میبینم. همه چیز مثل خواب و رویاست و موقتی. مادرم، پدرم، برادرم، خانواده ام، شرایطم، مملکتم، مردم این سرزمین. همه و همه موقتی و خوابند. با مرگ بیدار میشیم.

برای بیدار شدن باید منتظر مرگ موند فقط؟

این روزا بیش از پیش خسته ام. بیش از پیش منگ و گنگ ام. بیش از پیش زندگی در نظرم کوتاهه. مخصوصا رمان های رمان های قرون قبل رو میخونم، گرد و غبار زمان رو میبینم که روشون نشسته و شاید همون دید گذشته بهم سرایت کرده و زمان حال رو هم مثل توصیفات چارلز دیکنز یا تولستوی میبینم. از زاویه دانای کل و شرح بیان اوارگی و گم گشتگی بنی بشر که چقدر قابل ترجمه.

همه مون چقدر قابل ترحم هستیم. همه مون چقدر قابل ترجم هستیم. خودم از همه بیشتر.

داستایوفسکی در انتهای "شیاطین" اش از زبان یکی از شخصیت های رو به احتضار (ستپان ترافیمویچ) که دچار تحول روحی شده چنین نوشته؛

"دوستان من، خدا برای من حقیقتی حیاتی است، زیرا تنها وجودی است که می شود با عشقی مطلق و ابدی دوستش داشت. .

دلیل ناگزیری جاودانگی من همین بس، که خدا از خطا مبراست. خدا راضی نمی شود که شعله عشقی را که در دل من نسبت به او روشن شده است کاملا خاموش کند. والاتر از عشق چیست؟ عشق والاتر از وجود است. عشق تارک هستی است. چطور ممکن است که هستی در پیشگاه عشق سر فرود نیاورد؟ جایی که عشق او دل مرا روشن و آن را از شادی سرشار کرده باشد، آیا ممکن است که او من و شعله عشق را در من خاموش کند و ما را به هیچ مبدل سازد؟

اگر خدا باشد، من باید جاودانه باشم."

+مثل اونجا که حافظ گفت هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق، ثبت است بر جریده عالم دوام ما.

+داستایوفسکی استدلال میکند که عشق بزرگتر از وجود و هستی است و محال است که عشق مغلوب هستی شود.

+بعد صد سال اگر بر سر خاکم گذری، سر برآرد ز گلم رقص کنان عظم رمیم

روزی رخش ببینم و تسلیم وی کنم

پ.ن: مشتی خاک، پیشکش به  معبود مقتدر

که به چشم من و تو، راز این نکته نهان است و نهان خواهد ماند...

این گیشو پریشان کرده بیدِ وحشی باران

یا نه! دریایی است گویی، واژگونه بر فراز شهر

شهر سوگواران

هر زمانی که فرو می بارد از حد بیش

ریشه در من می دواند پرسشی پیگیر با تشویش

رنگ این شب های وحشت را

تواند شست آیا از دل یاران؟

چشم ها و چشمه ها خشکند

روشنی ها محو در تاریگیِ دلتنگ

هم چنان که نام ها در ننگ

هر چه پیرامون ما غرق تباهی شد

آه باران! ای امید جان بیداران

بر پلیدی ها که ما عمریس در گرداب آن غرقیم

آیا چیره خواهی شد؟؟؟