شب تولدمه و هیچ حرفی ندارم
يكشنبه, ۲ مرداد ۱۴۰۱، ۱۲:۳۳ ق.ظ
گذر عمرم به نفعم نیست. این گذشت عمر داره مسیر منو جدا میکنه از مسیری که داشتم میرفتم.
از مسیری که دوست داشتم برم.
اینطوریش رو دوست نداشتم. دوست نداشت اینطوری بشه.
دارم فکر میکنم همون پونزده سالگی اگه در اوج پاکی و صافی تموم شده بود قصه ام بهتر نبود؟ شبش که به اطمینان رسیده بودم فردا رو دیگه نمیبینم، خواب عجیبی دیدم و دلم به زندگی آروم شد. ولی خوب. بگم سر کاری بود زشته؟ البته شاید هم تو به تقصیر خود افتادی از این در محروم، از که می نالی و فریاد چرا می داری؟؟ خفه ساکت شو.
حال خودمو و این غصه خوردنای عالی مرتبه و انسانی نما رو ندارم. علایم بزرگ شدنه؟ یا علایم خشک شدن دل و سفت شدن قلبه؟ یا علامت ته نشین شدن ی عشق زمینی و آسمانیه؟
در هر صورت، خاک ایت
- ۰۱/۰۵/۰۲