توانایی خنداندن
دوشنبه, ۲۹ آذر ۱۴۰۰، ۰۸:۰۶ ب.ظ
ساعت هشت شب.
نشستم تو مترو.
صندلی پشتیم یک زن و شوهر خیلی جوون و باحالن که حسابی هم با هم صمیمیند!
جقیقتا از قصد نزدیکشون نشستم ببینم چی میگن به هم.
به شکل حسادت آوری میگن و میخندن. ترس برم می داره که آیا من هم میتونم مثل اون اقا خانمم رو بخندونم؟ اصلا حرف یا خاطره ای پیدا میکنم براش تعریف کنم؟اینقدر این ترس در من قویه که بهضی وقتها میگم قید ازدواج رو بزنم.
کابوسم اینه حرفی نداشته باشم به همسرم بگم. حرف مشنرک نداشته باشیم. چه برسه به اینکه توانایی خندوندنش رو داشته باشم یا نه.
ذاتا آدم بگو بخند و شوخیم به نظرم. لااقل تو جمع دوستان نزدیک و همکارا و مدیرام که اینطوریم.
+ یک سناریوی بدتر : فکر کن با همسرت ساکت نشستی تو قطار، میبینی یک زوج خوشحال بگو بخند گنان میشینن جلوی شما و تا خود مقصد یک ریز حرف میزنند!
- ۰۰/۰۹/۲۹