لعنت به این سئو

فارغ از استیل و کلمات کلیدی

لعنت به این سئو

فارغ از استیل و کلمات کلیدی

لعنت به این سئو

خوش دارم که در نیمه های شب در سکوت مرموز آسمان و زمین به مناجات برخیزم. با ستارگان نجوا کنم و قلب خود را به اسرار ناگفتنی آسمان بگشایم. آرام آرام به عمق کهکشانها صعود نمایم، محو عالم بی نهایت شوم . از مرزهای علم وجود در گذرم و در وادی ثنا غوطه ور شوم و جز خدا چیزی را احساس نکنم.
از پشت پنجره ی اتاق
از پشت پرده خاطرات غمزده
یاد تو
چه دلنشین و خنک
این جان خسته را نوازش می دهد
باد می آید و انگار تویی می گذری

پیام های کوتاه

توانایی خنداندن

دوشنبه, ۲۹ آذر ۱۴۰۰، ۰۸:۰۶ ب.ظ

ساعت هشت شب.

نشستم تو مترو.

صندلی پشتیم یک زن و شوهر خیلی جوون و باحالن که حسابی هم با هم صمیمیند!

جقیقتا از قصد نزدیکشون نشستم ببینم چی میگن به هم.

به شکل حسادت آوری میگن و میخندن. ترس برم می داره که آیا من هم میتونم مثل اون اقا خانمم رو بخندونم؟ اصلا حرف یا خاطره ای پیدا میکنم براش تعریف کنم؟اینقدر این ترس در من قویه که بهضی وقتها میگم قید ازدواج رو بزنم.

کابوسم اینه حرفی نداشته باشم به همسرم بگم. حرف مشنرک نداشته باشیم. چه برسه به اینکه توانایی خندوندنش رو داشته باشم یا نه.

ذاتا آدم بگو بخند و شوخیم به نظرم. لااقل تو جمع دوستان نزدیک و همکارا و مدیرام که اینطوریم.

 

+ یک سناریوی بدتر : فکر کن با همسرت ساکت نشستی تو قطار، میبینی یک زوج خوشحال بگو بخند گنان میشینن جلوی شما و تا خود مقصد یک ریز حرف میزنند!

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی