اغاز سی سالگی
ای خدای نزدیک
ای خدای دور
ای خدای سیاه چاله ها
ای خدای ناشناخته ها
ای خدای آشناها.
یکسال دیگه از شما دور تر شدم.
تا کجای گذر عمرم، به سمت شما نیست؟
تا کجای گذر عمرم، غفلتِ همواره به من مستولی است؟
پونزده سال شد که روی حساب کتابام زوم شدی. پونزده سال!!! و چند ساله مه نماز صبح قضا دارم؟؟
فکر میکنم اگه شرایط ازدواجم رو زودتر فراهم میکردی ، قدرت روحیم بیشتر بود. اینطور فکر نمیکنی؟فکر شما بالاتر از تدبیر دو هزاری منه. ولی وقتی در دهه سوم زندگیم و در بیست سالگی نتونستم رشد بدم روحم رو، تقویت بدم، برای ادامه امیدی هست؟؟نگو نا امیدی گناهه که هست. اما این اسمش نا امیدی نیست. فهمیدن سنت تغییر ناپذیر توعه که دیگه روح نمیتونه از ی جایی به بعد تغییر کنه.
من رو انداخته بودی گوشه رینگ تو دهه بیست سالگیم.
بی ادبی و جسارته.
اما یکی طلبم.و البته که n تا و بی تهایت ها طلب شماست و چوب خطم امیدوارم پر نشه. اما خوب، بهترین دوره قدرت روحم ....نمیدونم.بگم حروم شد یا نشد.نمیدونم. در هر صورت؛ تو روحم🙂
راستی خدای عزیز و مهربان، یادت باشد که او را دوست داشتم.😊
- ۰۰/۰۵/۰۲