توفان بی ساحل
ما و این کشتی بشکسته دریغ
ما و این مستی توفان بزرگ
ما و این هیبت امواج بلند
ما و این ساحل گم گشتهء دور
در شگفتم که به ساحل برسیم
***
می زند موج پیاپی به شتاب
پیکر خویش چو پیل بدمست
برتن کشتی ویران خراب
و دراین عرشهء مرگ
بی خبر درهمه سو می نگرند
سرنشینان پریشان وغمین
ساحلی را که نیاید در چشم
افقی را که نگنجد درذهن
***
سرنشینان عجیبیم که عشق
سالهاییست دراز
بهرما خاطرهء گمشده ییست
بهرماهست امیدی که گهی
در دل بستهء ما راه نیافت
گر یکی دشنه یی آورد به کف
غافل از راه کج گشتی بان
غافل از تیزی دندان نهنگ
سینهء همسفر خویش شگافت
***
می کشد موج سراسیمه به خویش
کشتی را که ندارد سکان
چاه گرداب، گشاده آغوش
منتظر چشم نهنگ است در آن
با دهانی که چو گودال عمیق
هست آمادهء بلعیدن ما
***
خیزد از نعرهء دیوانهء موج
نالهء زنگ غم آلود خطر
کشتیبان قصهء ساحل گوید
مگر این قصه فریبیست که ما
سینهء همدیگرخویش دریم
***
با چنین کشتی بشکسته دریغ
با چنین ساحل گمگشتهء دور
تو بیندیش به این کشتیبان
تو بیندیش به دندان نهنگ
تو به این غارت جاری زمان
- ۹۳/۰۱/۱۵