لعنت به این سئو

فارغ از استیل و کلمات کلیدی

لعنت به این سئو

فارغ از استیل و کلمات کلیدی

لعنت به این سئو

خوش دارم که در نیمه های شب در سکوت مرموز آسمان و زمین به مناجات برخیزم. با ستارگان نجوا کنم و قلب خود را به اسرار ناگفتنی آسمان بگشایم. آرام آرام به عمق کهکشانها صعود نمایم، محو عالم بی نهایت شوم . از مرزهای علم وجود در گذرم و در وادی ثنا غوطه ور شوم و جز خدا چیزی را احساس نکنم.
از پشت پنجره ی اتاق
از پشت پرده خاطرات غمزده
یاد تو
چه دلنشین و خنک
این جان خسته را نوازش می دهد
باد می آید و انگار تویی می گذری

پیام های کوتاه

دست حق را دیدی و نشناختی

شنبه, ۱۲ اسفند ۱۳۹۶، ۰۱:۵۶ ق.ظ

اشعار پروین اعتصامی رو یادم نمی آد درست حسابی خونده باشم.ولی یکی از داستان هاش بی نظیره و همیشه تو ذهنم مرورش می کنم.در اون داستان یک بیتش هست که به نظرم پتانسیل این رو داره که مثل شراره های نهیب به خودت بزنی و مدت ها باهاش عرق شرم بریزی.یا اصلا مثل ی آب سرد به روی خودت بریزی و بگی هی یارو!حواست کجا بود؟؟؟؟!!!
تو یکی از داستان هاش نقل می کنه که وقتی حضرت آسیه، موسی(ع) رو خواست به رود نیل بیندازه خیلی نگران بود.ندایی می آد و گفتگوی بسیار قشنگی شکل میگیره که میشه شاکله اصلی اون مثنوی.داستانش رو برین حتما بخونین،ولی این ی بیتشو pinکنین عجالتا.
ما گرفتیم آنچه را انداختی
دست حق را دیدی و نشناختی...دست حق را دیدی و نشناختی..میفهمی؟؟ ((دیدی)) و ((نشناختی))!(فکر میکنم خانم اعتصامی ی "بدبخت" هم ته مصرع دومش میخواست بزاره،منتها عروض و قافیه دستشو بسته بود!)

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی