دست حق را دیدی و نشناختی
اشعار پروین اعتصامی رو یادم نمی آد درست حسابی خونده باشم.ولی یکی از داستان هاش بی نظیره و همیشه تو ذهنم مرورش می کنم.در اون داستان یک بیتش هست که به نظرم پتانسیل این رو داره که مثل شراره های نهیب به خودت بزنی و مدت ها باهاش عرق شرم بریزی.یا اصلا مثل ی آب سرد به روی خودت بریزی و بگی هی یارو!حواست کجا بود؟؟؟؟!!!
تو یکی از داستان هاش نقل می کنه که وقتی حضرت آسیه، موسی(ع) رو خواست به رود نیل بیندازه خیلی نگران بود.ندایی می آد و گفتگوی بسیار قشنگی شکل میگیره که میشه شاکله اصلی اون مثنوی.داستانش رو برین حتما بخونین،ولی این ی بیتشو pinکنین عجالتا.
ما گرفتیم آنچه را انداختی
دست حق را دیدی و نشناختی...دست حق را دیدی و نشناختی..میفهمی؟؟ ((دیدی)) و ((نشناختی))!(فکر میکنم خانم اعتصامی ی "بدبخت" هم ته مصرع دومش میخواست بزاره،منتها عروض و قافیه دستشو بسته بود!)
- ۹۶/۱۲/۱۲