لعنت به این سئو

فارغ از استیل و کلمات کلیدی

لعنت به این سئو

فارغ از استیل و کلمات کلیدی

لعنت به این سئو

خوش دارم که در نیمه های شب در سکوت مرموز آسمان و زمین به مناجات برخیزم. با ستارگان نجوا کنم و قلب خود را به اسرار ناگفتنی آسمان بگشایم. آرام آرام به عمق کهکشانها صعود نمایم، محو عالم بی نهایت شوم . از مرزهای علم وجود در گذرم و در وادی ثنا غوطه ور شوم و جز خدا چیزی را احساس نکنم.
از پشت پنجره ی اتاق
از پشت پرده خاطرات غمزده
یاد تو
چه دلنشین و خنک
این جان خسته را نوازش می دهد
باد می آید و انگار تویی می گذری

پیام های کوتاه

۱۲ مطلب در تیر ۱۳۹۷ ثبت شده است

بر تو هیچچچچچ چاره ای نیست در این زمانه لعنتی به جز تقوای چشم

با هر نیت و انگیزه ای،چه خوف از خدا باشه،چه ترسیدن از اسیب دیدن،چه حیا از همسر،باید تقوای چشم داشته باشی.

شیطان گولت نزنه که طرف رو میخوای برای ازدواج نگاه کنی و اون که ارایش نداره و اون که از سر کنجکاوی میخوام نگاهش کنم و ...

به هیچ کدوم نباید نگاه کنی.

تمام

با حرفت کسی رو نا امید نکن.وجدان داشته باش و تو ذوق کسی نزن.

اعصاب نداشته باشی،کلی فکر و خیال و دغدغه و نگرانی و بدبختی داشته باشی،کارت مونده باشه،دو روز هم خونه نرفته باشی و کم خواب باشی،عجله ای بخوای کار رو انجام بدی.حالا این وسط ی مدیر هم پر حرف بغلت بشینه و هی چرند بگه و مجبور بشی گوش بدی و لبخند تحویلش بدی.

اولین مجمع عمومی زندگیم رو میخوام برم. برای مجتمع پارس جنوبی، پالایشگاه ایلام و گاز آستان چهار محال. لحظه خاطره انگیزیه برام




بیا از همین الان به پای هم پیر شویم. 

ای کاش آنقدر مرا دوست داشتی که به پام می موندی. جز تو نمیتوانم به کسی دیگه فکر کنم. 

لعنت به تو، کاش میتوانستیم عین دو انسان بالغ کاملا پوست کنده با هم صحبت می کردیم و صلاح مصلحت میگردیم. کاش شرایطم رو باهات در میون مبزاشتم و تو هم میگفتی اشکال نداره. وایمیستم به هوات. نه اینکه بگی....

لعنتی، آدم درست در زمان غلط، و آدم غلط در زمان درست. 

کاش میشد حرف هایمان را رک و پوست کنده به هم می زدیم. 

کاش آنقدر دوستم  داشتی... مانند دوست داشتن  من

 و یکبار فقط

به مشامت نَمی از بوی خیابان برسد!

امروز همکارم داشت کاری که بلد بودم رو بهم میگفت،طوری که گویی بلد نیستم و میخواد بهم یاد بده.هی میگفت این اینجوریه،این اینجوری.حقیقت اولاش اعصابم خورد میشد و غرور درونیم صدا میزد که فریاد کن و بگو بلدم همه رو.میدونم.نمیخواد ب من بگی.ولی فهمیدم کار غرورمه.منم گارد نگرفتم که بلدم بابا و اینا.با خودم فکر کردم چه اشکالی داره حس مثبت تو وجودش ایجاد کنم؟حس مفید بودن و مثبت بودن.خدا رو شکر نزاشتم غرورم بهم آسیب بزنه و دل ی بنده خدایی رو بشکنم.کلی هم تشکر کردم ازش و گفتم مرسی و تا آخر هم هیچ  دخالت نکردم تو کارش.هر چند وقتمو گرفت و اونطور که میخواستم نشد....

شکرت خدایا

کاش میشد خنده هاتو از نزدیک ببینم، کاش میشد ذوق کردناتو تو چشمای سیاهت ببینم، کاش میشد وقتی دارم حرف میزنم،ببینم که چطور با توجه و چهار چشمی داری منو نگاه میکنی. کاش آتش عشق و خرسندی رو تو چشمت ببینم تو ای زمانه رنگارنگ. من رنگ تو رو نمی بینم. خیلی برام سخته. کاش پیشم بودی. کاش نزدیکم بودی. با هر کی جز تو حرف میزنم عذاب وجدان میگیرم. آمادگی دارم به هوای تو، یک جهان رو پشت سرم بزارم. 

کاش عشوه ها و دلبری هاتو می دیدم، کاش می تونستم کمکی کنم بهت. کاش با ناز و کرمشه حرف زدن تو رو می دیدم وتو دلم آب میشدی. کاش می دیدم که با اون دست های کوچولوت چطوری امور روزانه ات رو انجام میدی.  

زنا به این امید ازدواج می کنند که مردشون عوض شن،ولی مردا میخوان با کسی ازدواج کنند که عوض نشه!همون طوری خوب و زیبا بمونه.