لعنت به این سئو

فارغ از استیل و کلمات کلیدی

لعنت به این سئو

فارغ از استیل و کلمات کلیدی

لعنت به این سئو

خوش دارم که در نیمه های شب در سکوت مرموز آسمان و زمین به مناجات برخیزم. با ستارگان نجوا کنم و قلب خود را به اسرار ناگفتنی آسمان بگشایم. آرام آرام به عمق کهکشانها صعود نمایم، محو عالم بی نهایت شوم . از مرزهای علم وجود در گذرم و در وادی ثنا غوطه ور شوم و جز خدا چیزی را احساس نکنم.
از پشت پنجره ی اتاق
از پشت پرده خاطرات غمزده
یاد تو
چه دلنشین و خنک
این جان خسته را نوازش می دهد
باد می آید و انگار تویی می گذری

پیام های کوتاه

تو نخواه که در روز اول تصمیمت دلی را داشته باشی که زنده دل ها پس از سال های سال آباد کرده اند و قلب سلیمی را داشته باشی که رسول ها با یک عمر ریاضت و رنج ساخته اند و به نزد خدا آورده اند. و به اطمینانی برسی که ابراهیم پس از سالها پیامبری نرسیده بود...

به نام خدا

تقریبا ده سالی شد که اینجام.

داشتم به این فکر میکردم که بعد از مرگم کسی هست اینجا رو بخونه؟ همه مطالبش رو؟ اینطوری میتونه کامل بفهمه از چه مسیری اومدم و چه مسیری رو طی کردم.

خدایا شکرت. به قول ی بنده خدایی خدایا شرکت. خدای عزیز دلم شکرت.

سالی که گذشت، گذشت. دیگه مهم نیست.

مهم نیست که شروع کردم به یادگیری پیانو و ی زبان جدید در اون و از لحاظ کاری هم چند تا مهارت دیگه یاد گرفتم و چند تا کتاب خوندم.

حقیقتش راضی بودم. چون رو به جلو حرکت کردم و با داغی در دل ازش عبور کردم.

اما نکته اینه که هر سال دارم به موازات چشیدن ناکامی، به خشمم اضافه میشه و خشمگین تر میشم. مخصوصا نسبت به کسی که فکر میکنم عامل ناکامی منه.

نمیدونم.

حمید عزیزم...حمید عزیزم...حمید عزیزم... داستان تو هم تموم میشه و می گذری و میری و تموم میشی. برای کی مهمه؟ یاد روزای سختی می افتم که دیگه مادرم نیست دلداریم بده و قربون صدقه ام بره و برام نگران شه و من تک و تنها و بی پشتوانه باید باهاش روبه رو شم و اون جا خلا حضور مادرم رو عجیب حس خواهم کرد.

این سالی که گذشت مادرم خیلی ضعیف شد و مثل بقیه، رو به افول قدم برداشت. سرنوشت لعنتی و محتوم همه مون. برادرمم همینطور

از لحاظ عواطف مذهبی خیلی رشد نداشتم متاسفانه. نمازام رو نتونستم درست کنم. اما میدونی، حس میکنم منطقی تر دارم دین داری میکنم و از اون دز احساسات کم شده و به عقلانیت اضافه شده. خوبه واقعا. به نظرم بد نیست.

همچنان دعای ماه رجب رو به عنوان تعقیبات نمازام میخونم و بعضی وقت ها هم اوایل دعای کمیل رو میخونم برای خودم. مثل امشبی که بارون می آد دم سال تحویل و مثل الانی که دارم پیانوی محسن اونیکزی رو گوش می دادم و زوزه باد در فضای اتاق میپیچه.

راستی امسال هم عجیب به فکر مهاجرت افتادم و عجیب از مملکت دل سرد شدم.

تا چه خواهد شد در این سودا سر انجامم هنوز...

خدای عزیز دلم

خدای عزیز دلم

دلم سنگ شده.متاسفانه به بار گناهانمم افزوده شده و مشخصا ازت دور شدم. لطفا گذر سال های عمرم رو به مثابه دور شدن از خودت قرار نده.

نشد ازدواج کنم. فدای سرت.

موهام بیشتر سفید شد.

اونم فدای سرت.

می ترسم از ازدواج و افقی براش نمیبینم.

اونم فدای سرت.

واقعا فدای سرت؟

شانه بر موهای تو... آخ که چقدر این قطعه از محسن اونیکزی قشنگه. فدای سرت حمید عزیزم. از این میترسم این حجم از عواطف و پتانسیل محبت کردن و نثار عشقم نصیب خاک گور بشه.

فدای سرت.

تنهایی؟

از وقتی یادم می آد تنها بودم.

فدای سرت.

تو ی جهانی حمید. تو ی جهانی حمید. تو ی جهانی و تنها هم باید محشور شی.

دلم میخواد برم مدیتیشن کنم و سکوت کنم. به سکوت خیلی علاقه مند دارم میشم.

سکوت...سکوت...سکوت...سکوت...

از سکوت و گریه سرشارم علی.

راستی تصمیم گرفتم اگه ازدواج کردم و اگه پدر شدم و اگه پسر بود، اسمش رو بزارم مرتضی علی. بعد صداش کنم مرتضی علی و عشق کنم و بعدا بگن خدا بیامرز پدرش به عشق علی اسمش رو گذاشت مرتضی علی.

سکوت...سکوت...سکوت...سکوت...

+ببین اینم بگم بهت. اولا سالی که بهت گذشت برای هیچ کس مهم نیست که ورداشتی اینقدر نوشتی. دوما در سال جدید برنامه ات چیه؟ سر جدت نمازتو اول وقت کن. اصن ول کن همه رو. نماز اول وقتت رو درست کن. همین.

هیچگاه از بین نخواهند رفت. آن ها زنده زنده دفن میشوند و روزی زشت تر از روز اول ظاهر خواهند شد.

زیگموند فروید

که سیر معنوی و کنج خانقاهت بس

+عنقا چگونه گنجد در کنج آشیانه؟؟

+که عنقا را بلند است آشیانه، که عنقا را بلند است آشیانه،

 داره ازت یه اتفاق قشنگو که آینده در انتظارت هست پنهان میکنه

دقت کرده بودی؟ احتمال مردنت در دنیایی که غیر قابل پیش بینیه، خیلی بیشتر از زنده بودنته. اصلا شانسی هم به دنیا اومدی. از بین میلیون ها اسپرم، تو برنده شدی. اصلا عقب تر. تو هفت نسل پشتت و آبا و اجدادت هر کدوم ی تصمیم دیگه ای میگرفتند برای سرنوشتون، تو الان پا به عرصه وجود نذاشته بودی.

به چی بنده زندگی مون؟ به رگ مویی. از زاویه دیگه بخوای نگاه کنی زنده بودنمون موهبت و شانسه. حالا که شانس بهت رو کرده پس مفت از دستش نده. حاصل تلاش ها و زحمات اجدادیت رو هدر نده.

میدونی؟

میدونم سخته، ولی راه خودتو بگیر برو. با سختی برو. اما برو.فقط برو. سر جدت فقط برو. نمیدونم چی درسته چی غلطه. فقط ی چیز جلوی خودم میبینم اونم تلاشه. افکار منفیت رو نمیدونم چی کار میخوای بکنی، اما ازشون نردبون بسازو برو بالا.

حمید عزیزم...حمید عزیزم...حمید عزیزم

ی جوری زیادی خوبه که احساس میکنم باید ولش کنم و نکنه وابستگی و دلبستگی هام رو زیاد کنه. همه اش فکر نکنم نباید اینقدر دوستش داشته باشم.

اون رو گذاشتم کنار.

حافظ رو چی کار کنم؟؟

حافظ و موسیقی جای پر رنگی در زندگیم دارند.

 

نشستم طبقه بالای کلانا و نیم ساعت دیگه برای اولین تو این سی و اندی سال باید برم دندون پزشکی! مرسی دندون های عزیزم که سی و خورده ای سال بهم خدمت کردی. وقتی مریض میشم و میام دکتر، زیر سرم و دست دکتر بیشتر از پیش عظمت خدا رو حس میکنم و میبینم چقدر ضعیف و مفلوکم.

میترسم حقیقتش و الان با خودم زمزمه میکنم مگه نگفته بودی با ترس هات باید روبرو شی؟؟؟ بسم الله.

که سال هااااا باید بدویی تا برگردی سر جای قبلیت.

یا مثلا از اون نگاها که سال هااااا باید بدویی تا برگردی سر جای قبلیت.

دخترک کنار خیابون وایساده بود و داشت به کاری که فکر میکرد درسته می پرداخت و من غضب آلود خیره نگاهش کردم و شرمندگی و تحقیر شدن رو در صورتش دیدم. اونجا حس کردم چیزی ازم کم شد. ی چیزی از سر جاش کنده شد و دیگه نیست و نیافت شد.

یا مثلا گاه و بیگاه طفلکی رو با حرفام می رنجونم و امروز که پیامک داد فهمیدم چقدر دلش میشکنه با این حرفا و چقد شرمنده میشه.

حس میکنم لبیک مستقیمی به دعوت شیطان میگم و در خطواتش قدم که نه، غلط میزنم.

میدونی حرف ناگفته زیاده.

I am crashing down

به قول اقای فاطمی نیا من همه چی دادم. هیچ طلبکاری ای  هم از خدا نیست و هیچ بدهی ای به من نداره. غرق نعمتم و ناشکر. غرق نعمتم و کور.

دیروز لب پنجره وایساده بودم و داشتم بازی پسرکان تو کوچه رو نگاه میکردم. پدر مادر تو آشزپخونه داشتند با وسایل ور میرفتند و برادر هم تو اتاق کاراش رو انجام میدادم. دلم خوش بود چقدر. اما میدونی. موقتیه همه چیز. هیچ چیز این دنیا برای بقا نیست.

خدایا شکرت. 

اولا به هر قیمتی دست من رو بگیر.

دوما به هر قیمتی دست من رو بگیر

سوما شکرت.ممنون. دمت گرم.

فقط ی چیزی... بهم میشه ی شکست عشقی دیگه بدی. میدونی چی میگم؟

 

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۱۶ آبان ۰۲ ، ۱۶:۴۶

پ.ن: این میان همین یکی را کم داشتیم. یک آن چهل سالگی برسد و دست و پایت را از وسعت نرسیدن ها گم کنی. توی آینه بایستی و ببینی این مرکب خسته تر از سوارش شده است. جانِ دگرم بخش که آن جان که تو دادی/ چندان ز غمت خاک به سر ریخت که تن شد ...

 



برگرفته شده از habaza.blog.ir