آه از غرور
قربون مولانا برم که گفت: (( دوست دارد یار این آشفتگی،کوشش بیهوده بِه از خفتگی))
وسط دیدن فوتبال یووه و رعال بودم که این بیت مثل نوری از امید به دل تاریکم تابید.(شاید از عالم غیب تابوندند تا خیلی نا امید نشم!)آخه حین دیدن همون فوتبال خندم گرفته بود یهو از حرف هایی که قبلا می زدم و میگفتم.
با خودم مغرور شده بودم که خوبه،حداقل وقتی از دنیا رفتم، اگه هیچ پخی نشده باشم و توشه ام خالی باشه،اون قضیه رو میتونم به عنوان پیشکش تقدیم خدا کنم!و دروغ چرا،ی ذره هم شل شده بودم.میگفتم حالا فلان کار مثبت هم نکردم نکردم،من که اون پیشکش رو دارم!و به نظرم اون راه تهش به هلاکت ختم میشد!اگه دایم چشمت به دستت و داشته هات باشه،هیچ چیز جدیدی کسب نمیکنی که هیچ،همون هم تو دستت می گنده!
خدایا قربونت برم ک نمی زاری بنده هات مغرور شن و درست سر بزنگاه می زاری تو کاسه شون تا بفهمن علی اباد شهر نیست! تا بفهمن مغرور شدن به داشته ها چطوری باعث میشه از نداشته هات غافل شی و کامل از راه جدا بیفتی و ب فنا بری!
آخر هم معلوم نشد فوتبال می دیدم یا گذشته رو آنالیز می کردم!ظاهرا داشتم فوتبال می دیدم،ولی مغزم CPU داشت کار می کرد}.
- ۹۷/۰۱/۱۵