دنیای من
در انتهای آخرین شب سرد پاییزی که مردمان آن را شب یلدا نام می نهند و در آن دور هم جمع می شوند و مهارت های اجتماعی شان را ارتقاء می بشخند،من در تنهای خودم و در اتاق سرد و تاریک خودم نشسته ام و وضعیت را بالا و پایین و تحلیل می کنم.به گمانم یک سری مهارت ها در من مرده است و من بعدا سر نداشتن آنها به مشکل بر میخورم.فضای تاریکی را در اینده می بینم. به نظرم دنیا می توانست در چشمان من زیبا تر باشد اگر بر دیده من نور مطلقی می نشست و بینا میشدم.اصلاح کنم جمله ام را.اگر می توانستم چشمانم را محل فرود نور مطلق باری تعالی میکردم تمام آنچه که می دیدم زیباتر و دلچسب تر میشد.اگر زبانم را زبان گویای خداوند میکردم ، در جذب دیگران و در پیشبرد زندگی ام موفق تر میشدم.
تمام این تاریکی ها به این دلیل است که درونم را نتوانستم با نور ایمان روشن کنم.اگر انسان نتواند در دنیا و در زمان حیات این نور را روشن کند،مجبور است پس از مرگ و طی عوالم و مراحل بسیار سخت این نور را روشن سازد.
روح انسان در زندگی باید قدرتمند شود.باید قدرت به دست آورد.پس از مرگ امکان کسب قدرت فراهم نیست و شاید دلیل به کار بردن عبارت هم فیها خالدون همین باشد...
به هر حال چیزی که معلوم است این است که در دنیای تاریک و خلوت خودم نشسته ام...
- ۹۶/۰۹/۳۰