لعنت به این سئو

فارغ از استیل و کلمات کلیدی

لعنت به این سئو

فارغ از استیل و کلمات کلیدی

لعنت به این سئو

خوش دارم که در نیمه های شب در سکوت مرموز آسمان و زمین به مناجات برخیزم. با ستارگان نجوا کنم و قلب خود را به اسرار ناگفتنی آسمان بگشایم. آرام آرام به عمق کهکشانها صعود نمایم، محو عالم بی نهایت شوم . از مرزهای علم وجود در گذرم و در وادی ثنا غوطه ور شوم و جز خدا چیزی را احساس نکنم.
از پشت پنجره ی اتاق
از پشت پرده خاطرات غمزده
یاد تو
چه دلنشین و خنک
این جان خسته را نوازش می دهد
باد می آید و انگار تویی می گذری

پیام های کوتاه

مثل امروزی:)

دوشنبه, ۲۵ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۱:۲۲ ق.ظ

در گذشته نه چندان دور که هنوز اینترنت و وبلاگ و سایت و فیس بوک و توئیتر و از از این حرفا نبود؛ نوجوانان معمولاً یک دفتر خاطراتی داشتند و گاهی آن را به دوستانشان می دادند که بر آن دفتر چیزی به یادگار بنویسند. یکی از اشعاری که زمانی مد شده بود (البته بعد از مد شدن بیت معروف اگر دیدی جوانی بر درختی تکیه...)، این قطعه شعر بود که:

زندگی صحنه ی یکتای هنرمندی ماست
هر کسی نغمه ی خود خواند و از صحنه رود
صحنه پیوسته به جاست.
خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد

این شعر را آن روزها برای همین مد بودنش می خواندم ولی این روزها و این سال ها این شعر برایم خیلی معنادارتر شده است. این شعر زیبا که از مرحوم ژاله اصفهانی است به چند واقعیت مهم اشاره می کند که هر کدامشان یک رکن اساسی زندگی را تشکیل می دهند.
خداوند زندگی را به همه انسان ها عطا کرده است و در بودن همه با هم مشترکیم. هر چند در وجود همه با هم اشتراک داریم ولی در چه بودن نه!
هر کدام از ما از پدر و مادری زاده شده ایم و به قول دکتر شریعتی در زندان های چندگانه تن و تاریخ و طبیعت و ... گرفتاریم. ما همه همچون هنرمندانی هستیم که نقشمان را کارگردان این هستی برایمان از پیش تعیین کرده است. این که در چه خانواده ای با چه پدر و مادری و چه موقعیت اقتصادی اجتماعی به دنیا بیاییم و با چه محدودیت ها و امکاناتی رشد کنیم زیاد دست خودمان نیست. پس زندگی به واقع صحنه یکتای هنرمندی ماست. این یکتا بودن و دو نداشتن زندگی هم واقعیت تلخ یا شیرینی است که باید آن را پذیرفت.
اما واقعیت دوم این است که هر کسی که آمد و نقش خودش را بازی کرد باید برود. کسی نمی تواند تا ابد بر صحنه بماند. هر چند که برخی نقششان کوتاه است و برخی بلند. برخی نقششان توجهی را به خود جلب نمی کند و برخی دیگر همه نگاه ها را متوجه خودشان می کنند ولی بهر حال همه تمام شدنی هستند. مرگ! واقعیتی تلخ ولی واقعی. پس هر کسی نغمه خود خواند و از صحنه رود.
صحنه پیوسته به جاست!
بله صحنه دنیا هست هر چند که این هنرپیشه هایش بیایند و بروند و بمیرند. دنیا هست و انسان نیست! هر کسی در این چند روزه فکر می کند که دنیا مال اوست ولی به قول خواجه سخن این عجوزه عروس هزار داماد است!
اما نکته عبرت آموز این شعر که باعث شده من همیشه آن را با خودم تکرار کنم این است که : خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد.
چه قدر این قسمت شعر معنادار است! بلاخره هر کسی به این صحنه آمد زمانی از صحنه خارج خواهد شد. یا به قول مرثیه خوان ها هر که آمد به جهان روزی ز جهان خواهد شد و یا به قول منبری ها به حکم آیه قرآن کل من علیها فان. ولی این طور نیست که هر اجرایی و هر نغمه ای و هر جور زندگی کردنی زندگی باشد. در حافظه مردم (چه همان چند نفر دور و بر آدم و چه مردم یک کوچه و محله و شهر) و یا در حافظه تاریخ نغمه هایی به خوبی به یاد می مانند که فایده ای داشته باشند. نغمه هایی که خاطری را شاد کرده باشند. نغمه هایی که دردی را از دلی برداشته باشند و نغمه هایی که فقط برای سراینده سروده نشده باشند.
آری زندگی صحنه تاتر است ولی نمایش خلاق است. نقش ما مشخص است ولی دیالوگ ها را خودمان می آفرینیم و اتفاقا قسمت جذابش هم همین است که در درون محدودیت ها آزادی هایی وجود دارد! دست ما نه باز باز است که نقش را خودمان انتخاب کنیم و نه بسته بسته است که فقط دیالوگ هایی را که دیگری نوشته است بخوانیم.
حالا این ماییم و هنرمندی ما. ماییم و صحنه ای که آن را ترک خواهیم کرد. ماییم که می توانیم آن قدر صحنه را بیاراییم که فرصتی برای سرودن و خواندن برایمان باقی نماند و یا اینکه در صحنه ای سراسر زیبا از سادگی نغمه های جاودانی و آسمانی سر دهیم.
زندگی صحنه ی یکتای هنرمندی ماست
هر کسی نغمه ی خود خواند و از صحنه رود
صحنه پیوسته به جاست
خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی