آفتاب من !
شنبه, ۲۱ آذر ۱۳۹۴، ۰۱:۰۶ ق.ظ
کدام دست نوازشگر مثل دستهای تو گرد و غبارغم و غصه از این دل گرفته می زداید؟
کدام صمیمی مهربان مثل تو می تواند با لبخند خویش دلها را به امید پیوند بزند؟
کدام ابر سخاوتمند مثل تو سرسبزی و نشاط را به خاک تشنه ، ارزانی می کند؟
یک نگا ه تو کافی است تا کویر به سرسبزی بنشیند و غنچه ها بخندند .
با یک اشاره ی تو درخت سیب ، به بار می نشیند و انارها ترک بر می دارند.
در زیر سایبان چشمان توست که ستاره ها چشمک می زنند و رودها به خروش می آیند .
هستی برای تو تعظیم می کند و آدمی، مضطر و مضطرب، چشم انتظار صبحی است که شب ندارد.
ای همواره آرامش با تو!
این دلهای پر از اضطراب و اضطرار را به آرامش پیوند بزن .
دیگر چه بگویم؟ وقتی همه ی حرفهایم را می دانی .
دیگر نجوا برای چه؟ که واژه واژه هایم را می شناسی؟
دیگر چه اصراری؟ وقتی قلبم را تصرف کرده ای .
این کلمات سیاه، ترجمان رازهایی است که با تو می گویم .
این جملات مبهم، شعله های آتش این درون سوخته است و گرنه تو که به من از من آشناتری .
اگر با این حروف مقطع و این واژه های لال ، با تو به زمزمه می نشینم
برای آن است که می دانم صدایم را می شناسی
و می دانی پشت این پژواک لرزان درونم ، یک جهان امیدواری ، پنهان شده است .
به راستی کدام زمزمه، بی تو به ثمر می نشیند و کدام امن یجیب، بی آمین تو مستجاب می شود؟
تو راز نورانی اینهمه آرزویی و گرنه من کجا و اینهمه امید کجا ؟
تو سر چشمه ی بیکرانه ترین اقیانوس محبتی و گرنه من کجا و اینهمه طلب کجا؟
تشنه ام
مثل خاک ، باران را
تشنه ام
مثل کودکی ، مهر مادر را .
تشنه ام
مثل غنچه ای ، نور آفتاب را .
پس ،
باران من !
ببار
آفتاب من !
بتاب
مهربان من !
به نوازشی
مرا رو به راه کن .
- ۹۴/۰۹/۲۱